نصب کابینت در ۱۲ ساعت!
قبل از جنگ تصمیم داشتم کل کارهای چوبی خونه رو با هم انجام بدم، ولی بعدش دیدم اونقدرها هم فرصت زندگی نداریم که اینقدر صبر کنیم، این شد که رفتم پیش دوستم که کارگاه MDF داره بهش گفتم اینقدر چوب و یراق میخوام، نقشهها رو
قبل از جنگ تصمیم داشتم کل کارهای چوبی خونه رو با هم انجام بدم، ولی بعدش دیدم اونقدرها هم فرصت زندگی نداریم که اینقدر صبر کنیم، این شد که رفتم پیش دوستم که کارگاه MDF داره بهش گفتم اینقدر چوب و یراق میخوام، نقشهها رو
اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر میگرده به کلاس اول ابتدایی، خانوادهام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمیدونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.
چند سالی میشه اسم چند تا پروژهی مورد علاقهام رو مینویسم تو لیست کارهایی که دوست دارم در اون سال انجام بدم ولی هیچ به کجا میشه! اصلا سمتشونم نمیرم. البته بعضی وقتها یه ناخنکی میزنم ولی جدی نمیگیرم. امسال تصمیم دارم در تابستان، برای
برای خونهی لیلی تلویزیون نخریدم، تصمیم داشتم به جاش از پروژکتور استفاده کنم، فکر میکنم شیائومی L1 PRO خریدم. به نظرم دیوایس خیلی فوقالعادهای هست، چون این مدل در روز هم بد نشون نمیده، کیفیت تصویر خیلی خوبی داره، صدای خوبی هم به نظرم داره،
روز ششم جنگ تصمیم گرفتیم یکم کار کنیم، برای همین کتابهای «تست مامان» و «راهاندازی استارتاپ ناب» رو برای تجدید چاپ فرستادیم چاپخونه. واقعا شروع کردن یک کسبوکار وسط جنگ کار عاقلانهای به نظر نمیرسه ولی من انجامش دادم. امروز اراک هم زدن، شانس آوردیم
روز چهارم جنگ دیگه احساس میکردیم این از اون جنگهایی نیست که به این زودی تموم بشه، برای همین با نصاب یخچال هماهنگ کردم و رفتیم یخچال خونهی لیلی رو زودتر از موعد نصب کردیم. در حالت عادی باید بعد از نصب کابینت این کار
امروز صبح مسعود زنگ زد که کی بیام پیشتون گپ بزنیم، منصوره رفته بود کوه، ولی باید این جلسه کاری که قرار بود به مهمونی کاری تبدیل بشه زودتر تشکیل بشه. عصر قرار گذاشتیم، وقتی مسعود اومد بعد از حرفهای معمولی و روزمره رفتیم سر
خیلی وقت بود مسعود میگفت برو ببین چه کتابهایی به چه میزان در انبار داریم ولی حس و حالش نبود، آخرش قرار بود یک روز با هم بریم این کار رو انجام بدیم. امروز بهش زنگ زدم که حاضری بریم؟ گفت نه واقعا حس و
از قبل از عید میخوام کپتن رو ببینم و باهاش گپ بزنم ولی یا من نیستم یا ایشون نیست. دیگه این هفته تصمیم گرفته بودم حتما ببینمش، اونقدر به هم زنگ زدیم تا یه وقت خالی ساعت ۹ شب پیدا کردیم و تو یه کافه
امروز با مسعود رفتیم دنبال دفتر کار، یک جایی رو دیدیم بعد رفتیم نشستیم کلی دربارهی ایدههایی که میشه تو دفتر کار انجام داد حرف زدیم. ما میخواستیم تیم حتما حداقل یک روز در هفته رو کنار هم کار کنه، هم به خاطر روحیه بچههای