اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر می‌گرده به کلاس اول ابتدایی، خانواده‌ام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم‌ عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمی‌دونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.

چند سالی میشه اسم چند تا پروژه‌ی مورد علاقه‌ام رو می‌نویسم تو لیست کارهایی که دوست دارم در اون سال انجام بدم ولی هیچ به کجا میشه! اصلا سمت‌شونم نمیرم. البته بعضی‌ وقت‌ها یه ناخنکی می‌زنم ولی جدی نمی‌گیرم. امسال تصمیم دارم در تابستان، برای

برای خونه‌ی لیلی تلویزیون نخریدم، تصمیم داشتم به جاش از پروژکتور استفاده کنم، فکر میکنم شیائومی L1 PRO خریدم. به نظرم دیوایس خیلی فوق‌العاده‌ای هست، چون این مدل در روز هم بد نشون نمیده، کیفیت تصویر خیلی خوبی داره، صدای خوبی هم به نظرم داره،

روز ششم جنگ تصمیم گرفتیم یکم کار کنیم، برای همین کتاب‌های «تست مامان» و «راه‌اندازی استارتاپ ناب» رو برای تجدید چاپ فرستادیم چاپخونه. واقعا شروع کردن یک کسب‌و‌کار وسط جنگ کار عاقلانه‌ای به نظر نمیرسه ولی من انجامش دادم. امروز اراک هم زدن، شانس آوردیم

امروز صبح مسعود زنگ زد که کی بیام پیش‌تون گپ بزنیم، منصوره رفته بود کوه، ولی باید این جلسه کاری که قرار بود به مهمونی کاری تبدیل بشه زودتر تشکیل بشه. عصر قرار گذاشتیم، وقتی مسعود اومد بعد از حرف‌های معمولی و روزمره رفتیم سر

امروز با مسعود رفتیم دنبال دفتر کار، یک جایی رو دیدیم بعد رفتیم نشستیم کلی درباره‌ی ایده‌هایی که میشه تو دفتر کار انجام داد حرف زدیم. ما میخواستیم تیم حتما حداقل یک روز در هفته رو کنار هم کار کنه، هم به خاطر روحیه بچه‌های