اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، فکرش رو نمی‌کردم هفته‌ای که توش تولدم باشه اینطوری بگذره، شاید دچار بحران میانسالی شدم، نمی‌دونم. خلاصه هر طوری بود گذشت، البته بعدا جبران کردم ولی خب انتظار بیشتری داشتم از خودم برای این روزها، یعنی برنامه‌ام چیز دیگه‌ای

دیگه داریم به آخرهای زمستون نزدیک می‌شیم. این هفته موفق شدم کتاب «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» رو بخونم. یک فیلم جذاب دیدم که به عنوان پدر برام جذاب بود. هر روز در بلاگم نوشتم و کلی کار دیگه. شنبه بود فکر

یکی از پر اضطراب‌ترین هفته‌های سال، حداقل شش بار ماشین این هفته خراب شد و توی برف گیر کردم و نتونستم برگردم تهران. ولی خب دوره‌ی مدیریت پروژه رو در این هفته تموم کردم. نگذاشتم خیلی بی‌مصرف باشم. کلی کارهای دیگه هم پیش بردم، ولی

همینطوری سریع داره زمستون هم تموم میشه. حس می‌کنم وقتی طبق برنامه پیش میرم دچار روزمرگی میشم، مثل همیشه هر روز نوشتم، فیلم دیدم، کتاب خوندم، دوره‌ی آموزشی شرکت کردم، به خانواده سر زدم، سفر کردم. ماشینم خراب شد، کلاس زبان رفتم، همینقدر روتین، کارها

یک هفته‌ی پر چالش دیگه هم پشت سر گذاشتم. این هفته باز شروع کردم به یادگیری و تونستم اولین دوره‌ی مدیریت پروژه‌ی حرفه‌ای گوگل رو تموم کنم و در کنارش اولین دوره‌ی برنامه‌نویسی فرانت IBM که از فضای ابری شروع میشد رو تموم کنم. گاهی

حدودا به نیمه‌ی راه رسیدیم، ششمین هفته‌ی زمستان هم رفت، مثل همیشه هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم خوب دیدم که واقعا دوستش داشتم، خیلی وقت بود فیلم با کیفیت ندیده بودم. یک کتاب خوب خوندم، کتابی که مدت‌ها بود می‌خواستم بخونمش. بعد از

هفته‌ی پنجم هم به پایان رسید. سرویس شدم یک جورایی، چالش‌های بزرگی رو سعی کردم یا حل کنم یا به تعویق بندازم. نمی‌دونم در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد ولی دوست دارم امسال رو بدون تغییر در بعضی از وضعیت‌ها به اتمام برسونم. بگذریم. این

هفته‌ی پیچیده‌ و دلگیری بود. شروع هفته که ماشین خراب بود، روز اول هفته درگیر تعمیر ماشین بودم که بتونم تازه خودم رو به تهران برسونم، چون اونقدر مشکل داشت که اگر قرار بود همه‌اش رو حل می‌کردم باید یک هفته‌ی دیگه هم می‌موندم. روز

یک جوری هفته‌ها پشت سر هم می‌گذرن که آدم اضطراب می‌گیره، شاید دلیلش این باشه که دارم می‌شمارمشون. یکی نیست بگه چه کاریه پسر، ولش کن بزار بگذره. این هفته بالاخره امتحانات دانشگاه تموم شد، خودم فکر نمی‌کردم بتونم همه‌شون رو قبول بشم، چون خیلی

این هفته چالش‌های عجیب و زیادی داشتم. سه تا از امتحان دانشگاه بود که خیلی برام مهم بودن، اصلا به خاطر این درس‌ها نتونستم زیاد واحد بردارم، چون پیش‌نیاز بقیه بودند. در کنارش باید کارها رو پیش می‌بردم. برای ویرگول کاتالوگ رو نهایی کردم و