فکرش هم نمی‌کردم سال جدید رو اینطوری شروع کنم و اینطوری ادامه بدم. واقعا وضعیت افتضاحی شده، اصلا امیدی به برگشت خودم به برنامه ندارم. این هفته هم گذشت، البته سعی کردم برگردم به برنامه‌، چند تا دوره رو شروع کردم ولی خیلی عقبم. با

بالاخره نوروز هم تموم شد، فکرش هم نمی‌کردم اینقدر بیهوده بگذره، رسما هیچ کار مثبتی که دوست داشتم در این مدت انجام بدم رو ندادم. ولی خب زندگی همینه، قرار نیست همیشه همه چیز باب میل ما باشه، به خصوص وقتی می‌خوام کار بزرگی انجام

هفته‌ی دوم هم گذشت، واقعا راندمان خوبی نداشتم، البته انتظار بالا داشتن از خودم در ایام عید اصلا کار درستی هم نیست، هم سفر بودم، هم مهمونی بودم، هم تمرکز نداشتم، هم کار داشتم، برنامه هم خیلی سنگین چیدم و احتمالا اشتباه باید روش تجدید

باورم نمیشه اینقدر زود هفته‌ی اول ۱۴۰۲ هم تموم شد، اصلا نفهمیدم کی شروع شد. وقتی حال روحی خوبی ندارم، روزها مثل برق و باد می‌گذرند، البته فکر کنم روزها به حال من کاری ندارند و همیشه همینطوری می‌گذرند، فقط من کمتر سرعتش رو احساس

نمی‌دونم واقعا چرا اینقدر برای سال جدید اضطراب دارم، به خصوص که از دیروز شروع هم شده ولی رسما کار خاصی نمی‌کنم، انتظاری هم ندارم چند روز اول عید کار خاصی بکنم، احتمالا باید هفته‌ی ریکاوری فصل رو همین اول کاری خرج بکنم. کارهای خیلی

امروز «گزارش چالش دوازده برای زمستان ۱۴۰۱» رو نوشتم، اصلا شبیه بهار و تابستون و پاییز نشد، نتونستم به یک سری از کارها برسم، افسردگی شدیدی گرفته بودم، ولی خوشحالم که ۱۲ تا کتاب خوندم، ۱۲ تا فیلم خوب دیدم، هر روز نوشتم و کلی

فقط یک هفته تا پایان سال ۱۴۰۱ باقی مونده و من در غمگین‌ترین و مضطرب‌ترین حالت ممکنم در زندگی هستم. به حدی که شب‌ها نمی‌تونم بخوابم و ذهنم رو نمی‌تونم روی کاری متمرکز نگه دارم. بگذریم، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کتاب خوندم،

اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، فکرش رو نمی‌کردم هفته‌ای که توش تولدم باشه اینطوری بگذره، شاید دچار بحران میانسالی شدم، نمی‌دونم. خلاصه هر طوری بود گذشت، البته بعدا جبران کردم ولی خب انتظار بیشتری داشتم از خودم برای این روزها، یعنی برنامه‌ام چیز دیگه‌ای

دیگه داریم به آخرهای زمستون نزدیک می‌شیم. این هفته موفق شدم کتاب «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» رو بخونم. یک فیلم جذاب دیدم که به عنوان پدر برام جذاب بود. هر روز در بلاگم نوشتم و کلی کار دیگه. شنبه بود فکر

یکی از پر اضطراب‌ترین هفته‌های سال، حداقل شش بار ماشین این هفته خراب شد و توی برف گیر کردم و نتونستم برگردم تهران. ولی خب دوره‌ی مدیریت پروژه رو در این هفته تموم کردم. نگذاشتم خیلی بی‌مصرف باشم. کلی کارهای دیگه هم پیش بردم، ولی