گزارش هفتهی ششم از چالش دوازده
شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو مینویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمیخوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزهام امسال برای
شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو مینویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمیخوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزهام امسال برای
بالاخره بهار هم تموم شد، لعنتی این عمر خیلی زود داره میگذره. این هفته هم هر روز در بلاگم نوشتم، یکم از عقب افتادگیها رو جبران کردم. برای تابستان برنامهریزی کردم. خونهی لیلی رو یکم پیش بردم، برای لیلی وقت گذاشتم. هفتهی آخر همیشه برای
امروز تصمیم گرفتم برم یک کتاب برای خودم بخرم، بعد وقتی رسیدم و کتاب رو پیدا نکردم، با خودم گفتم برم یه گوشه بشینم ببینم بهار چه کردم، راستش فکر میکردم هیچ کاری نکرده باشم، ولی خیلی کار انجام دادم که باورش برای خودمم سخت
یک هفتهی دیگه هم تموم شد، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کلی کار کردم، هر روز در بلاگم نوشتم، با امیر کلی جلسه گذاشتیم تا ببینیم سر انجام ایدهی زدن کافه به کجا میرسه. رفتم اراک و در مهمونی پسر عمهام شرکت کردم،
اونقدر از این چالش دور شده بودم که یادم نیست چطوری این پست رو مینوشتم. بعد از مدتها گزارش اولین هفتهای هست که دارم مینویسم، البته قطعا باید برگردم و قبلیها رو هم بنویسم ولی این اولین گزارش سال ۱۴۰۳ هست که دارم مینویسم. در
امروز «گزارش چالش دوازده برای تابستان ۱۴۰۲» رو اینجا نوشتم. از بهار به مراتب بهتر بودم ولی خب درصد عمل به برنامهام ۷۶درصد بود، هر چند اگر میخواستم خودم خارج از برنامههای چالش دوازده به خودم درصد بدم قطعا ۱۲۰ درصد میدادم (لبخند)، چون کارهای
رسیدیم به آخرای تابستون، این هفته هم یک کتاب خوندم، یک فیلم بیخود دیدم، امتحان زبان رو افتادم و باید دوباره شرکت کنم، بزرگترین مشکلم ترس از صحبت کردنه. تصادف کردم و ماشین رو داغون کردم، پکیج امیرکبیر رو عوض کنم، سفارش در و پنجرههای
به نظرم خیلی چیزها در زندگی باب میل آدم پیش نمیره، تابستون فکر میکردم چه کارهایی که نمیتونم بکنم، البته کارهای بزرگ زیادی هم کردم ولی خب، خیلی فاصله دارم با چیزی که میخواستم، بگذریم، این هفته هم یک کتاب خیلی جذاب خوندم، واقعا دوستش
یک چالش کوچولو شروع کردم و شکست خوردم، حوصلهام نکشید، ولی چند تا دوره آموزشی رو تموم کردم، کلاس زبان رفتم، کتاب خوب خوندم، فیلم جالبی دیدم، از همون کارهای همیشگی که هر هفته انجام میدم. احساسم اینه هفتهها وقتی به پایان چالش نزدیک میشم
این هفته رو با ویروس عزیز شروع کردم، صبح بیدار شدم دیدم حالم خوب نیست و آروم آروم تا شب کامل افتادم، ولی خب آخر هفتهی بدی نبود، تونستم یک کتاب خوب از منصور ضابطیان عزیز بخونم، یک فیلم مسخره ببینم، خیلی باهاش حال نکردم،