گزارش هفتهی دوم از چالش دوازده
این هفته خیلی خودم رو درگیر کار کردم، برای اینکه بتونم بیشتر سر در بیارم. یکی از چاشهای جدی رو خدا رو شکر تونستم حل کنم، حداقل سهم خودم رو انجام دادم، بقیه کار با من نیست، ولی امیدوارم درست بشه، چون در ادامه به
این هفته خیلی خودم رو درگیر کار کردم، برای اینکه بتونم بیشتر سر در بیارم. یکی از چاشهای جدی رو خدا رو شکر تونستم حل کنم، حداقل سهم خودم رو انجام دادم، بقیه کار با من نیست، ولی امیدوارم درست بشه، چون در ادامه به
جدیدا هفتههای اول چالش رو خوب سپری نمیکنم، البته اینبار حق داشتم، تازه کارم رو عوض کردم و تا بیام با محیط و کارها آشنا بشم یه سردرگمیهایی خواهم داشت، امیدوارم بیشتر از چند هفته طول نکشه. ولی در کل وضعیت بدی هم نیست، برنامهریزی
اینم از آخرین هفتهی تابستان ۱۴۰۴، باورنکردنی بود، ماه آخر رو اصلا نفهمیدم چطوری گذشت، شروعش هم که با جنگ بود، سرشار از ترس، اضطراب و با ناامیدی و ابهام تمام شد. خیلی تلاش کردم برای چالش دوازده، فکر میکنم ۵۰ درصد عمل به برنامه
این هفته رو به عنوان هفتهی ریکاوری انتخاب کردم، هر چند به نظرم کل شهریور ریکاوری بود. رسما همه کاری کردم به جز فیلم دیدن، البته منظورم فیلم سینمایی هست، چون سریال عجل معلق و کارناوال رو منظم هر هفته تماشا میکنیم. هر روز در
هفتهی باحالی بود، به جز کارهای روتین فیلم این هفته رو خونهی لیلی و به صورت خانوادگی دیدیم، فیلم خانهی ارواح، هر چند کلیشههای احمقانه زیاد داشت ولی بهتر از طنزهای کاملا زردی بود که این چند وقت ساخته شده بود. هر روز تو بلاگم
دیگه باید برای خداحافظی با تابستون خودمون رو آماده کنیم، موندم بچه بودم از چیه این تابستون لعنتی خوشم میومد، هوای داغ، اصلا هیچ چیزیش خوب نیست به نظرم، بهار مشکلش چی بود؟ بگذریم، این هفته رو به سردرگمی گذروندم ولی خوب بود، چون هم
هر هفته دوست دارم به خودم یادآوری کنم که اینی که داره میگذره، گذر عمر ماست. این هفته رو دوست داشتم، چون سه تا از امتحانات دانشگاه رو دادم، ماشینلباسشویی و ظرفشویی رو نصب کردم، آب تصفیه رو نصب کردم، صفحهی کابینت رو خریدم و
یک هفتهی دیگه هم گذشت، ولی فکر نمیکردم اینقدر برام غمانگیز باشه، سالها پیش وقتی آخرین روز مدرسه بود، خیلی غمگین شدم، انگار دوباره داشتم روز آخر مدرسه رو تجربه میکردم. ولی خدا رو شکر راضیم، همیشه خدا سوپرایزهای جالبی برام داره. خیلی عادی هفته
این هفته هم گذشت، آخرای هفته واقعا حال روحی خوبی نداشتم، طوری بود که اگر تئاتر و اجرای لیلی نبود پنجشنبه هم مثل جمعه خونه میموندم یا میخوابیدم. گاهی پیش میاد اینطوری بشم. نمیدونم چرا با این اضطرار دارم روی بعضی چیزها سرمایهگذاری میکنم، طوری
به نیمهی راه تابستان رسیدیم. فکر نمیکردم اینقدر تا اینجای کار خوب عمل کنم. راستش وقتی تابستون شروع شد، جنگ شده بود. حوصلهی هیچ کاری نداشتم، حتی دو هفتهی اول افتضاح بودم. هر چند ورزش و خلبانی رو خیلی جدی نگرفتم ولی برآیند کلی عالی