خیلی وقت بود با دیدن فیلم گریه نکرده بودم. ثانیه به ثانیه‌ی این فیلم میلاد جلوی روم نشسته بود. هیچ وقت شب آخر رو که پیش اون بودم فراموش نمی‌کنم. بهم گفت بیا دستم رو بگیر، با یک دستم دستش رو گرفتم و با دست

خیلی وقت بود از این سبک فیلم‌ها ندیده بودم، به نظرم فوق العاده بود، یک نگاه متفاوت به جنگ. من همیشه هر وقت اسم جنگ میاد به همین موضوع فکر می‌کنم. اینکه یک عده آدم نفهم و خالی از صفت دور هم جمع می‌شوند و

این فیلم رو هر روز در توییتر می‌دیدم، امروز با خودم گفتم دیگه باید ببینمش، وقتی شروع کردم به دیدن هر چند دقیقه یکبار فیلم رو متوقف می‌کردم، می‌خندیدم و یاد خودم میفتادم، احساس می‌کردم این فیلم زندگینامه‌ی خودمه. جالب اینه من چنین دوستی رو

دنبال اسم فارسی این فیلم بودم دیدم به دوتا اسم منتشر شده یکی «از خود گذشتگی»، یکی هم «تعلق خاطر»، به نظرم دومی خیلی مرتبط‌تر بود. من اونقدر کلافه بودم که اصلا حوصله‌ی خودمم نداشتم، با خودم گفتم برم یک فیلمی ببینم، بی‌هدف وارد سینما

خیلی وقت بود دوست داشتم این فیلم رو ببینم ولی نمی‌دونم چرا فرصت نمی‌شد و مدام فیلم‌های دیگه در اولویت قرار می‌گرفت، جالب این بود برای من که یکی از قشنگ‌ترین دیالوگ‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی شنیده بودم و حتی خودمم ازش استفاده می‌کردم برای

خیلی وقت بود یک فیلم خوب اینطوری ندیده بودم، برام جالب بود که اپل هم استدیو فیلم‌سازی زده و فیلم تولید می‌کنه و اینم یکی از محصولاتش بود. یک فیلم کوتاه ۳۰ دقیقه‌ای فوق العاده درباره‌ی زندگی. توصیه می‌کنم حتما این فیلم رو ببینید. این

وقتی یکی از تسک‌های زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم

نمی‌دونم این فیلم چقدر زندگینامه‌ی خود امینم بود، ولی واقعا دوست نداشتم جای اون بودم. اصولا هر وقت یک فیلم زندگینامه می‌بینم بدم نمیاد جای شخصیت اصلی فیلم باشم ولی اینبار واقعا فرق داشت و خوشحال بودم. نه اینکه سبک زندگیش رو دوست نداشته باشم،

من می‌خواستم پینوکیویی رو ببینم که تام‌هنکس توش بازی کرده بود ولی نمی‌دونم چی شد این رو دیدم، با یک وضعیت خیلی بدی از نظر سرعت اینترنت، خدا لعنت‌شون کنه واقعا. به نظرم اگر هزار تا پینوکیوی جدید هم بسازند هیچ کدوم برای من مثل