دو هفتهی پیش به کسی که نمیشناختم به صورت ناشناس پیام دادم و کلی دربارهی فیلم، کتاب و موسیقی گپ زدیم، ناشناس پیام دادن خیلی کار جالبی شده برام، خیلی پیش میاد این کار رو انجام بدم، البته فقط برای یک روز برام جالبه و
همیشه یکی از فانتزیهام در دنیای خیالیم ساختن یک دهکدهی کوچیک برای خودم و کسانی که دوستشون دارم بود، امروز یکی از دوستانم که متوجه شده بود حال روحیم زیاد خوب نیست و میخواست باهام حرف بزنه تا شاید حالم رو بهتر کنه، حرفهاش رو
یک دوستی دارم هر چند سال یک بار وقتی کارش گیر میکنه یاد من میفته و بهم پیام میده و آخرش هم منجر میشه به اینکه با هم در کافهای بشینیم و دربارهی مدتی که همدیگر رو ندیدیم گپ بزنیم، با وجودیکه شاید خیلیها دوست
همیشه دوست داشتم یک رفیق خاص در زندگیم داشته باشم، کسی که مثل خودم به تمام معنی کلمه دیوونه باشه، دنیا رو باهاش بچرخم، هر چیزی که به ذهنم میرسه رو بسازم، در بدترین شرایط زندگی حتی ثانیهای شک نکنم که ممکنه نتونم روش حساب