نمی‌خواستم اینقدر سریع یادگیری بک‌اند رو شروع کنم ولی خب تصمیم گرفتم یک پروژه جدی بسازم و برای این کار نیاز شد حداقل دیتابیس رو یاد بگیرم. به نظرم اولش سخت میومد ولی بعد دیدم اصلا چیز پیچیده‌ای نداره و چیزی که بیشتر از همه

قرار بود چند وقت پیش بریم نمایشگاه کتاب ولی دیدیم مسیر خیلی شلوغی است و پشیمون شدیم و رفتیم باغ کتاب. این کتاب را اونجا پیدا کردم و عاشقش شدم. سبک کوچیک بودن و محتوای ساده‌ کتاب رو دوست داشتم. اینکه اگر نقاشی بلدی نیستی

دوره‌ی سوم دیجیتال کارکتینگ هم تموم شد، یکم سرعتم در یادگیری کند شده، چون واقعا فرصت نمی‌کنم. حجم بی‌نهایتی از کارها ریخته روی سرم و نمی‌دونم باید کدوم رو اولویت بدم ولی خوشحالم که گوشه‌ی ذهنم همیشه یادگیری هست و تلاش می‌کنم عقب نمونم. در

امروز با خودم گفتم بعد از مدت‌ها بشینم یک فیلم خوب تماشا کنم که دیدم سایت سینما این فیلم رو پیشنهاد دیده، راستش وقتی تام‌هنکس رو دیدم به باقی مسائل توجهی نکردم و شروع کردم به دیدن فیلم. نمی‌دونم شاید فیلم ارزش هنری خیلی بالایی

هفته‌ی دوم تابستان هم گذشت، به نظرم خیلی بهتر از بهار شروع کردم، وضعیت نسبتا پایدارتری دارم در عمل به برنامه، هر چند عالی نیست. این هفته با دوستان زیادی دیدار داشتم، از الیاس بگیر تا افشین و آرین و حتی دوستی به اسم سروش،

چند روزی بود داشتم با اصغر هماهنگ می‌کردم برای اینکه کنار هم بشینیم و یکم بهم برنامه‌نویسی یاد بده، بالاخره امروز شد. من زودتر رسیدم و یکم طرح‌های خودم رو روی فیگما پیش بردم، وقتی اصغر رسید نشستیم و یک پروژه‌ی جدید ساختیم و کلیات

مدت‌ها بود که قرار بود افشین رو ببینم ولی یا من نبودم یا اون، امشب دیگه قرار گذاشتیم ساعت ۱۰ هم رو ببینیم در پارک پردیسان، همزمان دیدم آرین حال روحی خوبی نداره به اونم گفتم پاشو بیا بریم بیرون، دو تایی ساعت ۱۰ رسیدیم

خیلی پیش میاد در زندگیم که یاد الیاس بیفتم، جزء انسان‌های بی‌نظیر زندگیم هست که در شرایط سخت همیشه کنارم بوده و این خیلی فوق‌العاده است. خیلی چیزها ازش یادگرفتم، با هم فیلم کوتاه ساختیم و کلی ویدیو آموزشی ضبط کردیم. بعد از مدت‌ها قرار

این روزها که روابط آدم‌ها رو بیشتر میشه از نزدیک مشاهده کرد و به لطف کتاب‌هایی که در این حوزه می‌خونم به این موضوع فکر می‌کنم که چطوری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌تونه ظرف مدت چند سال فرو بریزه! آدم‌هایی رو می‌بینم که درباره‌ی عشق بین‌شون

این کتاب رو چند روزی بود که دست دلبر می‌دیدم و از عنوان عجیبش خوشم اومده بود، یک روز صبح کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندنش، دیگه تا چند ساعت بعد کتاب رو زمین نگذاشتم تا تمومش کردم. خیلی خوندن این کتاب بهم