یک فصل دیگه از زندگیم هم گذشت. اوایل این فصل خیلی سردرگم بودم ولی اواخر خوبی داشت به خیلی از کارها رسیدم هر چند خیلی از کارها هم موند ولی چون می‌دونم فرصت جبرانشون رو دارم دست از تلاش نمی‌کشم. بهار همیشه فصل سختی برای

بدون شک ویکتور فرانکل یکی از تاثیرگذارترین آدم‌های زندگی من است، البته بعد از فارست گامپ. اولین کتابی که ازش خوندم کتاب «انسان در جست‌و‌جوی معنا» بود. یک کتاب بی‌نظیر درباره‌ی سرنوشت خودش در اردوگاه‌های کار اجباری و اینکه چه چیزی بهش کمک کرد اون

امروز آخرین روز از امتحانات دانشگاهم بود، در این ترم موفق شدم ۱۶ واحد رو قبول بشم، ۲ واحد رو رد بشم چون واقعا دوستش نداشتم که بیشتر براش وقت بگذارم و ۲ واحد هم قبول شدم چون عملی داشت و حوصله‌ی اون رو نداشتم

هیچ وقت فکر نمی‌کردم در چنین دوره‌ای شرکت کنم، سال‌ها پیش وقتی کافه پاییز در زندگیم وجود داشت و اونجا هم با دوستی به اسم علی آشنا شده بودم، یک روز به عنوان کافه‌من اونجا کار کردم ولی چیزی درست نکردم، ولی دوستی من با

از اونجایی که برقکشی خونه‌ی لیلی رو خودم دارم انجام میدم هیچ وقت کامل حوصله‌ام نکشید که وایستم و تمامش کنم، هر بار قسمتی از اون رو انجام دادم، روز اول جعبه‌ فیوز رو نصب کردم و برق‌های اصلی رو کشیدم که این خودش بخش

اومدم برای ترم جدید زبان ثبت‌نام کنم یادم افتاد اصلا امتحان ندادم. خیلی سریع زنگ زدم به موسسه و وقت آزمون آنلاین گرفتم، امتحان کتبی رو همون رو دادم و امتحان شفاهی رو امروز دادم، یک چیزهایی از زبان رو یادم مونده بود ولی خب

این ماه تصمیمات دیگه‌ای برای خونه‌ی لیلی داشتم ولی به دلیل تغییر در تصمیماتم رسید به خرید کناف و لوازم مورد نیاز، من کناف‌کاری خونه‌ی لیلی رو به چند قسمت مجزا تقسیم کرده بودم، قسمت اول کناف‌کاری دست‌شویی و حمام و جدا کردن سقف بود،

هفته‌ی بعدی دیگه رسما بهار هم تموم میشه، چقدر زود گذشت، فکر می‌کردم طور دیگه‌ای باشه ولی خب نشد، خیلی چیزها نشد. این هفته هم هر روز نوشتم، فیلم خوب دیدم، گواهینامه‌ی موتور گرفتم، یک سفر رفتم تهران و ماشینم رو تحویل گرفتم، از سر

قبل از سفر ماشین رو داده بودم به تعمیرگاه بعد با بچه‌ها رفتم اراک، در مسیر برگشت تصمیم گرفتم با اتوبوس برگردم. رفتم از سیر‌و‌سفر بلیت خریدم، قبلش با علی رفتیم کافه نشستیم یکم گپ زدیم و بعد من رو گذاشت ترمینال، منم نشستم تو

خیلی وقت بود رفته بود روی مخم که باید انجامش بدم ولی خب انجامش نمی‌دادم. این روزها حس و حال خوبی نداشتم، یعنی حتی حوصله خودمم نداشتم، این شد که گفتم برم سوال بپرسم که حداقل چطوریه شرایطش، طرف گفت نمی‌تونی ظرف ۲۴ روز تمومش