فردا آخرین روز از برنامه‌های سال ۱۴۰۱ من است. تصمیم گرفتم یک پست بلاگ بنویسم و از خودم سپاسگزاری کنم، به خاطر تمام تلاش‌هایی که در این سال کردم. چه اونهایی که به نتیجه رسید و چه اونهایی که به نتیجه نرسید. فکرهای زیادی تو

یادمه وقتی نوجوان و حتی اوایل جوانی خیلی دوست داشتم از این کاغذ پاره‌ها جمع کنم، فکر کنم یک گونی مدرک هم دارم، البته این دوتای آخر رو بیشتر برای این گرفتم که یک چیزهایی برای سال آینده در ذهنمه که دوست دارم انجامش بدم،

روزهای عجیب و سختی رو دارم سپری می‌کنم، البته می‌دونید که این واژه‌ها کاملا نسبی هستند، یعنی وقتی من میگم روزهای عجیب و سخت به نسبت روزهای گذشته‌ی خودمه، نه در مقایسه با دیگران، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، همیشه می‌تونیم بگیم روزهای خوبیه نسبت به

امروز قرار بود بریم مسافرت، ولی باهام تماس گرفتند که مدرک مدیریت فنی دفاتر خدمات مسافرتی و جهانگردی‌ام آماده است. خرداد بود که در آزمون جامع گردشگری شرکت کردم. البته فکر کنم دو سالی بود که می‌خواستم در این آزمون شرکت کنم ولی فرصت نمی‌شد،

هر چقدر روزهای بیشتری را در این دنیا زندگی کردم، بیشتر فهمیدم آدم‌ها پیچیده هستند، از روی ظاهر کسی نمیشه تشخیص داد چه مدل آدمیه، مثلا گاهی یکی‌ هر روز بهمون لبخند میزنه، ولی توی دلش از ما خوشش نمیاد. گاهی یکی سرمون داد میزنه

یکی از خوشحالی‌های من در سالی که گذشت این بود که تونستم ۴۸ جلد کتاب در حوزه‌های مختلف بخونم. خیلی چیزها یاد گرفتم، از خوندشون لذت بردم. کتاب خوندن باعث می‌شد حال بهتری داشته باشم. در حوزه‌ی کسب‌و‌کار بیشتر تمرکزم روی محتوا و نوشتن بود،

فقط یک هفته تا پایان سال ۱۴۰۱ باقی مونده و من در غمگین‌ترین و مضطرب‌ترین حالت ممکنم در زندگی هستم. به حدی که شب‌ها نمی‌تونم بخوابم و ذهنم رو نمی‌تونم روی کاری متمرکز نگه دارم. بگذریم، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کتاب خوندم،

امشب خیلی بهم بد گذشت، بعد از مدت‌ها تا ساعت ۶ صبح بیدار بودم. احساس می‌کردم خالی شدم از همه چیز. نکته‌ی جالب ماجرا برای من اینجاست که هر چی بیشتر جلو میرم در زندگیم، بیشتر می‌فهمم آدم‌ها هیچ وقت کارهایی که من براشون در

خدایی حیف امتیاز ۷ که این فیلم داره، به نظرم ۵ هم براش اضافه است. من فیلم‌های تاریخی حتی تخیلی رو دوست دارم، ولی این فیلم بیشتر تو مایه‌های فیلم هندی بود. انگار کسی گذاشته دنبال کارگردان که سریع یک فیلم بساز، من حتی داستان

خیلی اتفاق جالبی بود برای من که تو دو کتاب خوندم که مادر نقش مهمی در اونها داشت. خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم ولی نخونده بودمش، نمی‌دونم دلیلش چی بود. وقتی شروع کردم به خوندن کتاب غم سراسر وجودم رو گرفت، بعد