گزارش هفتهی ششم از چالش دوازده
شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو مینویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمیخوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزهام امسال برای
شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو مینویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمیخوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزهام امسال برای
من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار میکنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر میکنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به
خیلی وقت بود زندگیم دچار روزمرگی شدیدی شده بود، اصلا حال و حوصله کاری رو نداشتم، میشه گفت امسال کلا کار خاصی نکردم، امیدم به تابستون بود که اونم شش هفتهاش گذشت و من کار عجیبی نکردم. برای همین نشستم حساب کردم دیدم تا آخر
من از سال ۹۷ درگیر خلبان شدنم، نمیدونم گیر کار کجاست، خودم هستم! پول ندارم! جای اشتباهی به دنیا اومدم! واقعا دیگه موندم، همه چیز اینجا مسیرش باید عجیب باشه، یعنی هیچ چیزی با وضعیت نرمال اینجا وجود نداره، از هواپیماها بگیر که برای ۵۰
من آدمی هستم که خونه نمیتونم کار کنم، البته منظورم از خونه تنهایی نیست، اگر تنها باشم هر جایی میتونم کار کنم، منظورم اینه باید فضای اختصاصی داشته باشم، بتونم تمرکز کنم، درگیر اینکه امروز کجا کار کنم رو نباید داشته باشم. از اونجایی که
فیلم خیلی فوقالعادهای بود، فکر کنم محمد زاهدی پیشنهاد داد این فیلم رو ببینم. بعد از دیدن این فیلم ذهنم یک مقایسه جالبی داشت با امروز ما، یعنی ما صد سال از آمریکا عقبتریم، دقیقا صد سال پیش در آمریکا زنان میجنگیدن تا حقوقشون به
اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر میکردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضربالمثل انگلیسی که میگفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضربالمثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب میخواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای
به عنوان آخرین امتحان واقعا حوصلهی خوندن این درس رو نداشتم. آخر شب ساعت یک بامداد بود که با خودم گفتم چه کاریه، بخونم شاید قبول شدم، حداقل کارم برای تابستون راحتتر میشه، آخه این واحد رو برای تابستون برداشته بودم. نمونه سوال خریدم، کتاب
یکی از دغدغههای جدی که سر خونهی لیلی داشتم گچکاری بود، مونده بودم باید اصلا این کار رو بکنم یا مستقیم از چوب استفاده کنم. دیگه با مشورت از کسی که چوب ترمو کار میکرد قرار شد اول به عنوان زیرسازی گچکاری کنم. خیلی گشتم
بالاخره بهار هم تموم شد، لعنتی این عمر خیلی زود داره میگذره. این هفته هم هر روز در بلاگم نوشتم، یکم از عقب افتادگیها رو جبران کردم. برای تابستان برنامهریزی کردم. خونهی لیلی رو یکم پیش بردم، برای لیلی وقت گذاشتم. هفتهی آخر همیشه برای