شروع چالش پیادهروی روزانه!
الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیادهروی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش میندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیادهروی کردیم و
الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیادهروی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش میندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیادهروی کردیم و
آخر هفتهی هیجانانگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش میدادم. نکتهی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمیدونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالشها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینهای که به
بعد از مدتها لجبازی با خویشتنِ خویش، بیخیال گوشی مورد علاقهام شدم و عوضش کردم. البته به بهانهی عملکرد خوبی که در بهار ۱۴۰۲ در چالش دوازده داشتم. تصمیم گرفتم پایان هر فصل اگر عملکرد خوب و قابل قبولی داشتم حتما برای خودم هدیه بخرم
امروز رفته بودم پیش آرین و این کتاب رو روی میزش دیدم، همونجا شروع کردم به خوندنش و خیلی لذت بردم و ازش اجازه گرفتم این کتاب ۲۴ ساعت به صورت امانت پیش من باشه و من هم در همین مدت کوتاه خوندمش، نکات بسیار
امروز رفتیم سر وقت خونهی لیلی برای شروع فرآیند کنافکاری، کار رو با دیوارهای دستشویی و حمام شروع کردیم، تا کار برای کاشیکاری آماده بشه. کار کردن با علی واقعا لذتبخشه، هم آدم شوخطبعی هست و هم کیفیت کارش خوبه، کلی این وسط با هم
هیچ وقت نسبت به فیسبوک احساس خوبی نداشتم، هیچ وقت هم دلیلش رو نمیدونستم، ولی امروز با دیدن این فیلم فهمیدم اصلا از کسی که طراحیش کرده هم خوشم نمیاد. آدمهایی که احساس زرنگ بودن میکنند، اگر همه قرار باشه به همین صورت به هم
یک فصل دیگه از زندگیم هم گذشت. اوایل این فصل خیلی سردرگم بودم ولی اواخر خوبی داشت به خیلی از کارها رسیدم هر چند خیلی از کارها هم موند ولی چون میدونم فرصت جبرانشون رو دارم دست از تلاش نمیکشم. بهار همیشه فصل سختی برای
بدون شک ویکتور فرانکل یکی از تاثیرگذارترین آدمهای زندگی من است، البته بعد از فارست گامپ. اولین کتابی که ازش خوندم کتاب «انسان در جستوجوی معنا» بود. یک کتاب بینظیر دربارهی سرنوشت خودش در اردوگاههای کار اجباری و اینکه چه چیزی بهش کمک کرد اون
امروز آخرین روز از امتحانات دانشگاهم بود، در این ترم موفق شدم ۱۶ واحد رو قبول بشم، ۲ واحد رو رد بشم چون واقعا دوستش نداشتم که بیشتر براش وقت بگذارم و ۲ واحد هم قبول شدم چون عملی داشت و حوصلهی اون رو نداشتم
هیچ وقت فکر نمیکردم در چنین دورهای شرکت کنم، سالها پیش وقتی کافه پاییز در زندگیم وجود داشت و اونجا هم با دوستی به اسم علی آشنا شده بودم، یک روز به عنوان کافهمن اونجا کار کردم ولی چیزی درست نکردم، ولی دوستی من با