عادیسازی روابط
امروز یکی از اقوام دعوت کرده بود بریم باغشون، ولی من اصلا وقت نداشتم، کلی قرار با آدمهای مختلف داشتم ولی هیچ کدوم رو تایید نمیکردم، انگار یه حسی بهم میگفت امروز رو باید بیخیال بشم. دلیلش این بود که آخرین باری که رفته بودیم
امروز یکی از اقوام دعوت کرده بود بریم باغشون، ولی من اصلا وقت نداشتم، کلی قرار با آدمهای مختلف داشتم ولی هیچ کدوم رو تایید نمیکردم، انگار یه حسی بهم میگفت امروز رو باید بیخیال بشم. دلیلش این بود که آخرین باری که رفته بودیم
در اولین روزهای کاریم در مجموعهی جدیدی که رفتم، فقط سعی کردم بفهمم کی به کیه، چی به چیه! بعد از کلی گشتوگذار در سازمان، با رئیس یه ملاقاتی داشتم و براش از وضعیت آدمها و کارها گفتم، براش واقعا عجیب بود، ازم پرسید چطوری
امشب دومین جلسهی دوستانهمون با محمد همراه با همسرش برگزار شد. محمد کلی بازی آورده بود که طی این سالها توسط خودش بازطراحی یا طراحی شده بودن. دونه دونه بازیها رو باز میکردیم، محمد برامون روش بازی رو توضیح میداد و یک دست هم بازی
بعد از سفر یک جلسه کاری داشتم، از روز اول به این کار حس خوبی داشتم ولی نمیدونستم میشه یا نه، حتی نمیدونستم چطوری میشه. ولی جلسات خیلی خوب پیش میرفت، کار رو دوست داشتم، در حوزه رسانه بود، تا حدی آشنایی داشتم ولی چالشهای
بابا چند سال دنبال خریدن باغ در زادگاهش بود تا اینکه بالاخره باغی که دوست داشت رو خرید. بعد شروع کرد به ساختن یه خونه باغ، چند سالی به دلایل مختلف طول کشید، تا اینکه بالاخره این خونه قابل استفاده شده بود نسبتا، مدتها هم
چند روز پیش یه مصاحبه دادم که برام خیلی عجیب بود، یک شرکت خیلی معروف با ظاهری شیک و مدرن، اولین جلسه با منابع انسانی بود. یکی از مهمترین سوالات این بود که سیگار میکشی؟ گفتم جواب درستش چیه؟ گفت من چون خوشم نمیاد سیگار
خیلی خندهداره، این پست رو چند روز پیش نوشتم ولی وقتی منتشر کردم بدون متن منتشر شده بود و دارم دوباره مینویسم. بگذریم، وقتی خانواده رو جمع کردم دور هم، تصمیم گرفتیم آتیش درست کنیم و بلال بپزیم، ولی بلال نداشتیم. پیاده راه افتادیم سمت
من حرف زدن با آدمها رو خیلی دوست دارم، ولی گاهی خیلی توی خودم فرو میرم و ترجیح میدم با کسی حرف نزنم، گاهی این تصمیم ممکنه بیشتر از یک سال هم طول بکشه، الان بعد از یک سال دوست دارم با آدمها حرف بزنم.
در زندگیم خیلی این جمله رو شنیدم که بچه و تربیت درست اون یکی از باقیات صالحات خیلی مهم هست برای اون دنیا، درست متوجه نمیشدم یعنی چی! اون موقع بچه بودم، این روزها ولی خیلی خوب متوجه میشم. بچهی آدم با عملکردش در جامعه
من تو زندگیم دوستان زیادی داشتم، میخواستم در ادامه بنویسم و دارم، دیدم اینطوری نیست، الان صرفا یک سری آدم هستن که نقاب دوستی به چهره زدن. هر چی بیشتر پا به سن میگذارم علاقهام به تنهایی بیشتر و بیشتر از همیشه میشه. هر از