سال جمعبندی
سی و نه سال پیش در چنین روزی دیده به جهان گشودم، به امید اینکه بفهمم چه کسی هستم، برای چه چیزی آفریده شدم و به کجا خواهم رفت. حتما انتظار دارید تا حالا فهمیده باشم؟ درسته! اگر بخوام رو راست باشم باید بگم دوتای
سی و نه سال پیش در چنین روزی دیده به جهان گشودم، به امید اینکه بفهمم چه کسی هستم، برای چه چیزی آفریده شدم و به کجا خواهم رفت. حتما انتظار دارید تا حالا فهمیده باشم؟ درسته! اگر بخوام رو راست باشم باید بگم دوتای
این هفته نشستم چند تا کار بیهوده که مدام از انجامشون طی ماههای گذشته فرار میکردم رو نوشتم و سعی کردم انجامشون بدم و خدا رو شکر تا امروز کلیشون رو انجام دادم. از ثبت و ارسال صورت جلسه شرکت بگیر تا تکمیل این دیوایدرها
امروز رفتیم مرکز تعویض پلاک تا برای ماشین دلبر پلاک بگیریم. دفعه قبلی فرآیند خیلی عجیب، طولانی و مزخرف بود، اینبار از شانس گفت از درب شماره پنج وارد بشیم، اونجا صف کوتاهی از ماشینها بود که خیلی کند میرفت جلو، اولش ناراحت شدم که
همیشه عاشق نوآوری دستگاههای دولتی در ایران هستم. امروز مجبور شدم برای ثبت صورتجلسه شرکت مثل همیشه برم اداره پست که مدارک رو برای ثبت شرکتها ارسال کنم، اولش که وارد شدم خلوتی عجیب باجه نظرم رو جلب کرد، رفتم که پاکت مخصوص ارسال مدارک
چند وقت پیش که یه ماشین دو در به اسم پراید وانت ۱۵۱ فکر کنم خریدیم، فکر میکردیم حداقل یک سال مهمان ماست، ولی بعد از یکی دو ماه که باهاش کلی خاطره ساختیم به خصوص در ساختوساز خونهی لیلی و اسبابکشی برادرش، تصمیم گرفتیم
امروز داشتم یکم درباره کمالگرایی و بدبختیهایی که باعث میشه میخوندم. واقعا نمیدونم چرا من اینقدر آدم کمالگرایی هستم، البته به نظرم در بعضی قسمتها خیلی خوب باهاش مبارزه کردم ولی در بعضی قسمتها موفق عمل نکردم، به خصوص در راهاندازی کسبوکار جدید، قبلا خیلی
من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار میکنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر میکنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به
خیلی وقت بود زندگیم دچار روزمرگی شدیدی شده بود، اصلا حال و حوصله کاری رو نداشتم، میشه گفت امسال کلا کار خاصی نکردم، امیدم به تابستون بود که اونم شش هفتهاش گذشت و من کار عجیبی نکردم. برای همین نشستم حساب کردم دیدم تا آخر
من آدمی هستم که خونه نمیتونم کار کنم، البته منظورم از خونه تنهایی نیست، اگر تنها باشم هر جایی میتونم کار کنم، منظورم اینه باید فضای اختصاصی داشته باشم، بتونم تمرکز کنم، درگیر اینکه امروز کجا کار کنم رو نباید داشته باشم. از اونجایی که
امروز مامانم به خاطر خواهرزادهام اومدن تهران، منم باید میرفتم سر کار، وسط کار با خودم گفتم بلند بشم برم خونه و با مامانم برم بیرون شام بخورم، با وجودیکه همین چند روز پیش هم رو دیده بودیم. وقتی رسیدم خونه، پیشنهاد دادم بریم همبرگر