فکر می‌کنم اوایل اسفند مامان ازم پرسید برنامه‌ات برای هفته‌ی آخر اسفند چیه؟ منم گفتم نمی‌دونم، خیلی سریع گفت من کاری به بقیه کارهات ندارم، شنبه خونه باش مراسم افطاری داریم. من از برنامه‌هایی که دیگران برام مشخص می‌کنن و مربوط به هفته‌های آینده هستن

طی یک سال گذشته ما چندین بار درگیر موتورخانه ساختمون بودیم ولی همسایه‌ها از انجام کار درست به دلایل مختلف فرار می‌کردند تا همین چند روز پیش که دیگه کلا ترکید. آب گرم و گرمایش ساختمان کلا رفت روی هوا. جلسه‌ فوری برای رفع مشکل

امروز بعد از جلسات روز یکشنبه با مسعود رفتیم ارگ قدم زدیم و در یکی از کافه‌های اونجا نشستیم و درباره‌ی کارهایی که قراره در آینده انجام بدیم و طرز فکر و بینشی که نسبت به اونها داریم کلی گپ زدیم. من این جلسات رو

امروز لیلی داشت با روبیکش بازی می‌کرد، به نظرم روبیک خیلی قشنگی اومد، بهش گفتم این رو از کجا آوردی؟ با یک حالت متعجب بهم گفت: «بابایی، یادت نمیاد؟ این رو خودت برام خریدی!»، خیلی احساس پیری بهم دست داد. برای اینکه با این احساس

امروز اصلا حال و حوصله‌ی خودمم نداشتم. همینطوری به مسعود پیام دادم گفتم برنامه‌ات چیه؟ گفت هیچی ولی بیا بریم چند تا گالری ببینیم. من اصلا کاراکتر هنرمندی ندارم ولی جدیدا دوست دارم کارهای هنری رو ببینم. اینطوری شد که با هم رفتیم بیرون، چند

سی و نه سال پیش در چنین روزی دیده به جهان گشودم، به امید اینکه بفهمم چه کسی هستم، برای چه چیزی آفریده شدم و به کجا خواهم رفت. حتما انتظار دارید تا حالا فهمیده باشم؟ درسته! اگر بخوام رو راست باشم باید بگم دوتای

این هفته نشستم چند تا کار بیهوده که مدام از انجام‌شون طی ماه‌های گذشته فرار می‌کردم رو نوشتم و سعی کردم انجامشون بدم و خدا رو شکر تا امروز کلی‌شون رو انجام دادم. از ثبت و ارسال صورت جلسه شرکت بگیر تا تکمیل این دیوایدرها

امروز رفتیم مرکز تعویض پلاک تا برای ماشین دلبر پلاک بگیریم. دفعه قبلی فرآیند خیلی عجیب، طولانی و مزخرف بود، اینبار از شانس گفت از درب شماره پنج وارد بشیم، اونجا صف کوتاهی از ماشین‌ها بود که خیلی کند می‌رفت جلو، اولش ناراحت شدم که

همیشه عاشق نوآوری‌ دستگاه‌های دولتی در ایران هستم. امروز مجبور شدم برای ثبت صورتجلسه شرکت مثل همیشه برم اداره پست که مدارک رو برای ثبت شرکت‌ها ارسال کنم، اولش که وارد شدم خلوتی عجیب باجه نظرم رو جلب کرد، رفتم که پاکت مخصوص ارسال مدارک

چند وقت پیش که یه ماشین دو در به اسم پراید وانت ۱۵۱ فکر کنم خریدیم، فکر می‌کردیم حداقل یک سال مهمان ماست، ولی بعد از یکی دو ماه که باهاش کلی خاطره ساختیم به خصوص در ساخت‌و‌ساز خونه‌ی لیلی و اسباب‌کشی برادرش، تصمیم گرفتیم