هفته‌ی ریکاوری خیلی برای من معنی نداشت، چون زمستون امسال رو شبیه چالش‌های قبلی پشت سرنگذاشتم، البته خیلی عالی بود. کلی کلاس خلبانی شرکت کردم، رسما یک درس رو تموم کردیم، با کلی آدم گپ زدم برای اجرای یک پروژه‌ی جذاب در سال جدید، یک

فکر کنم این هفته یکی از پیچیده‌ترین و پرکارترین هفته‌های سال بود، می‌خواستم روز تولدم چند تا کار رو به سرانجام برسونم، یکی بالا آوردن سایت Twelve Design بود. یکی نوشتن لیست رویاهام، یکی نوشتن پست‌های بلاگ عقب افتاده، یکی نوشتن پست بلاگ روز تولدم

عجب هفته‌ای بود واقعا، خودم از راندمان خودم در عجب موندم. یک طرح تجاری برای یک پروژه‌ی جدی به صورت شوخی نوشتم، خیلی بهم چسبید. کلی جلسه با آدم‌های مختلف برای انجام کارهای مختلف داشتم. روی بسته‌ی آموزش رباتیکم کلی کار کردم، روی محصول جدیدم

این هفته هم برای خودش هفته‌ای بود، کاملا احساس میکنم به روزهای اوج خودم برگشتم، کارهای خیلی هیجان‌انگیزی انجام دادم، کلی جلسه با آدم‌های مختلف داشتم برای پیشبرد کارهای مختلف مثل کمپین شازده‌کوچولو، رونمایی از این کمپین واقعا حالم رو سر جاش آورد، طرح‌های نهایی

این هفته هم جالب بود برای خودش، اولش که با جلسه‌ی نهایی کردن پروژه‌ی مشترکم با مصطفی شروع شد ولی به نتیجه‌ای که باید می‌رسیدیم نرسیدیم و انتقال پیدا کرد به هفته‌ی بعد، ولی جلسه‌ی خوبی بود به نظرم. از فضای کار اشتراکی زرافه بازدید

این هفته هم پر بود از اتفاقات جالب و جذاب، شنبه که یک جلسه برای تداوم جلسات با بعضی از دوستان برای رسیدن به نقطه‌ای که بتونیم همکاری مشترک داشته باشیم، بود. یک‌شنبه جلسه‌ی دیگه‌ای که فکر می‌کردم شوخیه، هنوزم نمی‌دونم البته چقدر جدیه، ولی

می‌بینم که این چالش هم به نیمه رسید و من هنوز مشخص نکردم دقیقا چه چیزی از این چالش می‌خوام، البته یک جورایی ذهنی می‌دونم، دوست دارم بیشتر ذهنم رو مرتب کنم و خودم رو برای یک مسیر هیجان‌انگیز آماده کنم. این هفته چند جلسه‌ی

این هفته برام جالب بود، چند تا تصمیم گرفتم که بعدش ادامه ندادم، یکی یادگیری زبان بود، یکی یادگیری برنامه‌نویسی بود، دلیلش هم این بود که باید برای چند جا پروپوزال می‌نوشتم، وقتی می‌خوام طرح بنویسم دیگه ذهنم نمی‌کشه همزمان چیزی یاد بگیرم. دو تا

این هفته بیشتر به گپ‌و‌گفت با دوستان گذشت، کلی با لیلی خانم گپ زدم، با کسری درباره‌ی پزشکی حرف زدم، با رضا درباره‌ی برنامه‌نویسی و مهاجرت و با ابراهیم درباره‌ی زندگیش، خلاصه خیلی داستان گوش کردم. تازه این وسط امید هم دیدم و باهم شام