امروز قرار بود برای چند دقیقه برم در یک جلسه‌ای نظرم رو بدم و برگردم، چشم‌تون روز بد نبینه چهار ساعت توی جلسه بودم. دیگه آخراش اصلا حالم خوب نبود، چون همزمان بعد از ناهار مسموم هم شده بودم و اصلا یه حال بدی بودم.

فصل پنجم رو وقتی تموم کردم خیلی ناراحت شدم، چون مطمئن بودم در فصل بعدی فرانک وجود نخواهد داشت. چقدر این سریال می‌تونست بی‌نظیر ادامه پیدا کنه. این فصل هم عالی تموم شد، واقعا نمی‌شد هر لحظه از فیلم رو پیش‌بینی کرد، فقط خیلی دوست

هفته‌ی یازدهم هم گذشت، اونقدر سریع که نفهمیدم چی شد، چه کردم. اتفاقات خیلی عجیبی افتاد که در آخرین هفته درباره‌شون صحبت می‌کنم، این هفته هم هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم خوب دیدم، با لیلی وقت گذروندم و با هم رفتیم تئاتر، دانشگاه

بالاخره بعد از مدت‌ها دوری از تئاتر، امروز فرصت شد لیلی رو ببرم. بین سه تا تئاتر در حال اجرا، حس کردم چون این نمایش عروسکی هست باید جالب‌تر باشه. وقتی رسیدیم خیلی سالن انتظار خلوت بود، وقتی نمایش شروع شد فهمیدم فقط ۱۰ درصد

یک سری پرونده‌ی باز تو زندگیم دارم که مدام برای بستن‌شون امروز و فردا می‌کنم. به لطف بعضی از دوستان الان مجبورم بعضی از اونها رو پیگیری کنم و تکلیف‌شون رو برای همیشه مشخص کنم. این دو تا فایده‌ی خیلی مهم داره، یکی اینکه بار

امشب دوست داشتم با لیلی برم بیرون ولی اصلا حال و حوصله نداشتم. همینطوری که روی مبل دراز کشیده بودم لیلی گفت بابا بیا یه فیلم ببینیم، منم گفتم باشه به شرطی که خودم انتخاب کنم، قبول کرد و شروع کردم بین فیلم‌های مختلف گشتن

امروز فکر می‌کنم چهارمین جلسه‌ی کوچینگ رو با یکی از دوستان برگزار کردم. با توجه به اینکه در اقدام کردم ضعف از خودش نشون می‌داد، ترجیح دادم این جلسه روی اقدام کردن تمرکز کنم، صرف نظر از مشکلات و چالش‌هایی که در جلسه مطرح میشه.

این چند روز با بچه‌ها کلی درباره‌ی کارها گپ زدیم، دیگه داریم می‌رسیم به قسمتی که باید تیکه‌های پازل رو به هم وصل کنیم. کلی چالش در پیش رو داریم، قبلا فکر می‌کردم بعضی از کارها خیلی ساده باید باشن ولی الان می‌فهمم واقعا نیاز

کاپیتان، عجب هفته‌ای بود. از گپ‌و‌گفت‌های حضوری اول هفته بگیر، با ایمان و ثنا و مسعود تا مشکلات حقوقی که آخر هفته برام پیش اومد و استراحت مطلق کردن در آخر هفته با دلبر تو خونه که منجر شد به دیدن آخرین قسمت کارناوال، دیدن