چند روز پیش با رئیس نشسته بودم و سر موضوعی داشتم بحث می‌کردم که یهویی گفت: «ببین این موضوع مثل این می‌مونه که تو رو هفته‌ی اول اخراج کنم» اولش برام جمله‌ی عجیبی اومد، ولی بعدش که نشستم بهش فکر کردم دیدم راست میگه، فکر

میلاد منشی‌پور رو از تپسی و رقابت‌شون با اسنپ می‌شناختم، برای همین برام جالب بود بیشتر درباره‌اش بدونم. واقعیت اینه که هیچ چیز قابل توجهی برام نداشت، حتی یک جایی درباره‌ی رابطه کار و یکی از دوستی‌هاش گفت که اصلا به دلم ننشست، واقعا اگر

ما عادت کرده بودیم فقط برای بچه‌ها تولد می‌گرفتیم، یعنی هیچ وقت پیش نیومده بود برای پدر و مادر‌مون تولد بگیریم، تا ده سال پیش که دلبر وارد زندگی ما شد و یکم این مراسم تغییر کرد و برای اولین بار برای مامان تولد گرفتیم،

من محمدرضا شعبانعلی رو از بلاگ خودش و سایت متمم می‌شناختم. خیلی سال میشه که بلاگ نمی‌خونم، بین اپیزودهای «اکنون» داشتم می‌چرخیدم که رسیدم به این اپیزود، با خودم گفتم جالب میشه بعد از سال‌ها یک چیزی از آقای شعبانعلی گوش بدم. تجربه‌ی خیلی جذابی

جدیدا هفته‌های اول چالش رو خوب سپری نمی‌کنم، البته اینبار حق داشتم، تازه کارم رو عوض کردم و تا بیام با محیط و کارها آشنا بشم یه سردرگمی‌هایی خواهم داشت، امیدوارم بیشتر از چند هفته طول نکشه. ولی در کل وضعیت بدی هم نیست، برنامه‌ریزی

امروز یکی از اقوام دعوت کرده بود بریم باغ‌شون، ولی من اصلا وقت نداشتم، کلی قرار با آدم‌های مختلف داشتم ولی هیچ کدوم رو تایید نمی‌کردم، انگار یه حسی بهم می‌گفت امروز رو باید بی‌خیال بشم. دلیلش این بود که آخرین باری که رفته بودیم

یکی از دندان‌های لیلی آپسه کرده بود، بدجوری هم خراب شده بود، پیش چند تا دکتر رفتیم، یکی از راه‌ها درست کردن دندون بود که به نظرم چون شیری بود خیلی اهمیت نداشت، به خصوص که اوضاع دندونش اصلا خوب نبود، راه دیگه کشیدن دندون