هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسب‌و‌کار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف می‌زد من داشتم به ایده‌هایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر می‌کردم، ولی بازم دوست

من عاشق فیلم‌هایی هستم که برگرفته از داستان‌های واقعی هستند. این فیلم هم داستانش واقعی بود، داستان آدم‌هایی که برای داشتن یک زندگی بهتر مهاجرت کردند و حتی نسل‌های بعدی‌شون هم زندگی سختی رو تجربه کرد، ولی در بین این نسل‌ها آدم‌هایی ایستادگی کردند، برای

امروز پرواز Cross Country داشتم به زنجان، اونقدر رفتم زنجان که حالم ازش بهم میخوره، همه چیز آموزش ما به هم میاد، نه هواپیمای درستی داریم، نه آموزش درستی داریم، اسمش روشه من باید تو کشور بچرخم یاد بگیرم، ولی صد ساعت فکر کنم باید

شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو می‌نویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمی‌خوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزه‌ام امسال برای

من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار می‌کنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر می‌کنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به

خیلی وقت بود زندگیم دچار روزمرگی شدیدی شده بود، اصلا حال و حوصله کاری رو نداشتم، میشه گفت امسال کلا کار خاصی نکردم، امیدم به تابستون بود که اونم شش هفته‌اش گذشت و من کار عجیبی نکردم. برای همین نشستم حساب کردم دیدم تا آخر

من از سال ۹۷ درگیر خلبان شدنم، نمی‌دونم گیر کار کجاست، خودم هستم! پول ندارم! جای اشتباهی به دنیا اومدم! واقعا دیگه موندم، همه چیز اینجا مسیرش باید عجیب باشه، یعنی هیچ چیزی با وضعیت نرمال اینجا وجود نداره، از هواپیماها بگیر که برای ۵۰

من آدمی هستم که خونه نمی‌تونم کار کنم، البته منظورم از خونه تنهایی نیست، اگر تنها باشم هر جایی می‌تونم کار کنم، منظورم اینه باید فضای اختصاصی داشته باشم، بتونم تمرکز کنم، درگیر اینکه امروز کجا کار کنم رو نباید داشته باشم. از اونجایی که

فیلم خیلی فوق‌العاده‌ای بود، فکر کنم محمد زاهدی پیشنهاد داد این فیلم رو ببینم. بعد از دیدن این فیلم ذهنم یک مقایسه جالبی داشت با امروز ما، یعنی ما صد سال از آمریکا عقب‌تریم، دقیقا صد سال پیش در آمریکا زنان می‌جنگیدن تا حقوق‌شون به

اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای