ویران شده
نمیدونم به فیلمهای مرتبط با جنگ علاقه دارم یا نه، ولی گویا این فیلمها همیشه جزء بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم میشوند، شاید دلیلش وجود درد و رنج باشه، من خودم بعد از دیدن این فیلمها سرشار از خشم و ناراحتی میشوم، این فیلم داستان
نمیدونم به فیلمهای مرتبط با جنگ علاقه دارم یا نه، ولی گویا این فیلمها همیشه جزء بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم میشوند، شاید دلیلش وجود درد و رنج باشه، من خودم بعد از دیدن این فیلمها سرشار از خشم و ناراحتی میشوم، این فیلم داستان
خیلی فیلم خوبی بود. من همیشه عاشق فیلمهایی هستم که تبهکارها با یک نقشهی بینظیر و یک کار تیمی فوقالعاده پیروز میشوند، البته ماجرای این فیلم یکم متفاوت بود، یعنی نمیشه گفت تبهکارها پیروز شدند، میشه گفت تبهکارهای خوب و بامعرفت به تبهکارهای بد و
یک فیلم خیلی طولانی ولی جذاب، اولش فکر نمیکردم موضوع این فیلم جنگجهانی اول باشه، بعد که فهمیدم داستان فیلم برام خیلی جذابتر شد، ماجرای یک افسر انگلیسی که در جریان جنگجهانی اول به عربستان اعزام میشه و چه کارهایی که نمیکنه، شخصیت اون آدم
این هفته با وجود تمام خستگیهایی که داشتم خیلی خوب بود. موفق شدم تمام کارهای عقبافتاده از هفتهی اول و دوم رو تمام کنم، البته موفق نشدم هفتهی سوم رو کامل کنم، البته چیزی هم ازش نمونده بود ولی واقعا خسته بودم، به تمام معنی
نمیدونم فیلم «فهرست شیندلر» یا «پیانیست» را دیدید یا نه، این فیلم به همون اندازه حتی شاید بیشتر غمانگیز و سخته، تا فیلم تمام شد، روحم تیکهتیکه شده بود. گاهی با خودمون میگیم چرا ما باید ایران به دنیا میومدیم، بعد این فیلمها رو میبینیم
خیلی تلاش کردم بتونم گذشته رو فراموش کنم، به خصوص بخش به خصوصی از اون رو، ولی موفق نشدم، مثل کنه چسبیده بهم، چند وقت پیش تصمیم گرفتم بیخیال فراموش کردنش بشم، بعد دیدم اینقدر برای فراموش کردن تلاش کردم که حالا باید خود فراموش
۲۸ آذر بود که تصمیم گرفتم کل بلاگ قبلیام رو پاک کنم و نقطه بگذارم انتهای داستانهای گذشتهی زندگیم و شروع به نوشتن داستانهای جدیدی کنم. چیزهایی که از سایتم انتظار داشتم رو به چهار فاز مختلف تقسیم کردم و اون روز فاز اول رو
متاسفانه سال پیش بهترین دوستم را از دست دادم، به خاطر سرطان، باورکردنی نبود، اینکه برای سه سال بدونی داری یکی از بهترین آدمهای زندگیات را از دست میدی واقعا دردآور و رنجآوره، هر بار میرفتم بیمارستان تیکهای از وجودش رو کنده بودن و میدادن
اولین بار که اسم کوروساوا را شنیدم از زبان عباس کیارستمی بود که گفته بود: «من این شانس را داشتم که مادادیاوی شما را در کن ببینم و شما دو ردیف جلوتر از من نشسته بودید. این یک فرصت عالی بود تا شما و فیلمتان
درک سیورز از اون شخصیتهایی هست که من واقعا دوستش دارم، آدمی که دنبال پول نیست، دیوونهبازیهای خودش رو داره، به تمام معنی کلمه زندگی میکنه، خودش رو درگیر دلمشغولیهایی که دیگران دارند نمیکنه، حس مالکیت بیهوده نسبت به چیزهایی که میتونه راحت رها کنه