یکی از تفریحات سالمی که در زندگی دارم قرار گذاشتن با خودمه! امروز با خودم دوباره قرار گذاشتم، رفتم نشستم توی کافه و خودم رو به نوشیدن یک فنجان چای داغ دعوت کردم. بعد نشستم کلی فکر کردم که خب تا اینجای کار که گند

از جذابیت‌های وایزترک برای من جلسات رترو هست. به نظرم این جلسات سرشار از یادگیری هستند، باید برگردی به گذشته، عملکرد و مسیری که خودت و تیم اومده و چالش‌هایی که طی کرده تا امروز رو ببینی، بررسی کنی، تحلیل کنی و به پیشنهادی برای

برای اینکه فهم بهتری از این فیلم داشته باشم، مجبور شدم «تل ماسه ۱» رو دوباره ببینم. رسما بیشتر از پنج ساعت فیلم دیدم. راستش با وجود تعریف‌های زیادی که از این فیلم می‌شد، اصلا برام جذاب نبود، نه موضوع، نه داستان، نه ساخت خود

جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو

امروز بعد از مدت‌ها رفتم پرواز، خیلی شرایط مسخره شده، هم بی‌مزه گرون شده، هم بی‌کیفیت، هم بدون امکانات، چون اونقدر دیر به دیر پلن می‌کنن که آدم وسطش یادش میره هر چیزی که قبلش تمرین کرده بود. طی این سال‌ها که درگیر یادگیری خلبانی

اونقدر ننوشتم که هم نوشتن برام سخت شده، هم دیگه با اینجا احساس غریبگی می‌کنم. بگذریم، همیشه شروع سخت‌ترین قدم هست برای من، می‌خوام دوباره شروع کنم. حتی شاید برگردم به عقب و مستنداتی از زندگیم که دوست داشتم بنویسم و ننوشتم هم بنویسم. میشه

این فیلم رو همینطوری دیدم، من اصلا ماشین‌باز نیستم ولی داستان شرکت‌ها به خصوص خودروسازی‌ها رو دوست دارم. این فیلم بیشتر زندگی خانوادگی انزو فراری بود، نمی‌دونم دلیل انتخاب این بخش از زندگی این آدم چی بوده، قسمت‌هایی که مرتبط با داستان ورود و ادامه

یکی از دوست‌داشتنی‌ترین کارهایی که هر سال می‌کنم نوشتن همین پست کوله‌پشتی و پاسخ دادن به سه سوال خیلی مهم است. برام جذابه، باعث میشه مرور خلاصه‌ای داشته باشم از سالی که گذشت، نقاط قوت و ضعف خودم رو بررسی کنم، ببینم کجاها شکست خوردم،

گاهی در رابطه خودم با خدا می‌مونم و این سوال برام پیش میاد که خدا دوستم داره یک سری اتفاقات برام میفته یا دوستم نداره! گاهی نگاه می‌کنم به اطرافم می‌بینم آدم‌هایی که رسما هر کاری دوست دارن میکنن و شاد و خندون به زندگی