نمی‌تونم درباره‌ی این کلمه بنویسم، به نظرم کلمه‌ی مادر اصلا نوشتنی نیست، فقط باید احساسش کرد، با تمام وجود، امروز صبح هنوز خواب بودم که دیدم دلبر گوشی رو گذاشت کنار صورتم و گفت به مامان زنگ بزن، مثل اینکه حالش خوب نیست، چند روز

فکر می‌کنم بعد از ساخت فیلم «مختارنامه» حداقل هزار بار صدا و سیما با عنوان‌های مختلف پخش کرده‌اش، البته فیلم خیلی باکیفیتی است به نظرم، در یکی از قسمت‌ها ابراهیم و مختار می‌روند کنار نهر علقمه و ابراهیم برای مختار داستانی از حضرت ابوالفضل(ع) رو

من همیشه عاشق کارهای تیمی بودم به خصوص اگر نقش طراح محصول و مدیرپروژه هم داشته باشم. خیلی وقت بود می‌خواستم کمپینی با عنوان شازده‌کوچولو برگزار کنم ولی همیشه حس می‌کردم وقتش نیست، ولی چند هفته‌ی پیش با خودم گفتم حالا وقتشه، با چند نفر

من همیشه دیزاین رو دوست داشتم، چون حس می‌کنم جاییه که آدم می‌تونه خیلی خلاق‌تر از همیشه باشه. ولی هیچ وقت به صورت جدی دنبالش نکردم. برای یک سال هر هفته می‌رفتم پیش یکی از دوستانم که دیزاینر بود. خیلی ازش یاد گرفتم، فهمیدم سلیقه

هر روز صبح ساعت ۸:۰۰ از خواب بیدار میشم، بعد احساس تنهایی، ترس، استرس و اضطراب شدیدی میاد سراغم، با خودم میگم چرا باید الان از خواب بیدار بشم، چه کسی اون بیرون منتظر منه؟ واقعا دلیل این حجم از احساسات عجیب رو درک نمی‌کنم،

بعضی وقت‌ها در زندگیم پیش میاد که فقط دوست دارم بخوابم، نمی‌دونم به خاطر وجود افسردگیه، یا اضطراب، به خاطر حجم زیادی از کارها، فقط می‌دونم به خاطر بی‌هدف بودن و بی‌برنامه بودن نیست، چون در زندگیم هیچ وقت اینقدر هدف و برنامه‌ نداشتم، شاید

از اتفاقات جذاب این چند وقت مستندسازی خودمه. علاقه‌ی عجیبی پیدا کردم به مستند کردن همه چیز، هر چیزی که به ذهنم میاد یا در حال انجامش هستم رو دارم مستند می‌کنم، نمی‌دونم می‌خوام دقیقا چه کار کنم ولی برام جذاب شده. شاید این معجزه‌ی

هیچ وقت در زندگیم نفهمیدم آدم باهوشی هستم یا خنگ، شایدم چیزی بین این دو تا باشم، نمی‌دونم. ولی انصافا آدم عاقل وقتی می‌دونه به صورت عادی و روزمره استرس و اضطراب زیادی رو تحمل می‌کنه حتی بدون دلیل، بعدش میاد یک برنامه‌ریزی خیلی سنگین