شاید باورکردنی نباشه، ولی گاهی در زندگی طوری مغزم قفل می‌کنه که دیگه حتی ساده‌ترین کارها رو هم نمی‌تونم انجام بدم، الان حدودا یک هفته است درگیر طراحی یک کار خیلی کوچیک هستم، جالب اینجاست که از قبل طراحی شده و فقط نیاز به یک

امروز صبح بالاخره تصمیم گرفتم برم اصفهان، البته قرار بود ساعت ۸صبح حرکت کنم ولی چون خوابم میومد ساعت ۱۱صبح راه افتادم، یک موسیقی خیلی جذاب رو پخش کردم، یک سری خوراکی برای توی راه خریدم و حرکت کردم. قبل از رسیدن به فرودگاه امام

یکی از سخت‌ترین کارهای زندگیم نه گفتن به خودمه، این درحالیه که خیلی راحت به دیگران نه میگم، در اصل بزرگ‌ترین مشکل هم شروع یک پروژه‌ی جدید هست، انگار لذت می‌برم، مشکلی هم باهاش ندارم، فقط بدی این ماجرا اینه که مجبورم از زمانی که

امروز یک واژه‌ی جدید در حوزه‌ی خودشناسی خودم کشف کردم، «حریم تنهایی»، نمی‌دونم چقدر براتون پیش اومده که از زندگی کردن خسته بشید، مشکلی شاید نداشته باشید، یا حتی اونقدر مشکل داشته باشید که حوصله‌ی هیچ کسی رو نداشته باشید، حتی عزیزترین آدم‌های دورتون، بعد

امروز رو خیلی دوست دارم، حماسه آفریدم واقعا. به خاطر کرونا و پروازهام ۴۵روز از خیلی از برنامه‌هام عقب افتاده بودم، ولی امروز که دارم این پست رو می‌نویسم موفق شدم حداقل چهارتاشون رو به روز کنم، مثلا امروز بدون هیچ عقب افتادگی دارم این

امروز بعد از مدت‌ها برای فروشگاه کتاب‌مون یعنی کانگونیو کتاب جدید خریدیم. وقتی کتاب‌ها رو تحویل گرفتم خیلی خوشحال بودم، چون واقعا امسال تمرکز کردم روی کار و دارم کارها رو پیش می‌برم. از اینکه دوستان خوبی پیدا کردم که در این سال جدید کنارم

من هر وقت مریض میشم، اول میرم پیش دکتر موسوی، این اولین باره که حتی فرصت نکرده بودم بهش سر بزنم، تا اینکه یک ماه بعد از بیماری رفتم پیشش و گفتم گویا معده‌ام رو داغون کرده، بهم گفت استرس و اضطراب شدید از عوارض

دیروز سمت چپ بدنم انگار از داشت از کار میفتاد، اول دقیقا روی قلبم تیر کشید، انگار یکی با نیزه کرده باشه توش، بعدش کل قفسه‌ی سینه‌ام سمت چپش درد گرفت، انگار یکی با لگد از داخل بهش بزنه و بخواد خوردش کنه، شونه‌ام تیر

امروز با دوست جدیدی قرار داشتم، بار اول بود می‌دیدمش، مهم‌ترین دلیلی هم که باهاش قرار گذاشته بودم، این بود که تا ظهر فکر می‌کردم جمعه است و داشتم دلتنگی غروب جمعه رو تحمل می‌کردم، تا اینکه فهمیدم جمعه نیست، عصبانی شدم، با یکی قرار

امروز بعد از چند هفته مرخص شدن از بیمارستان رفتم دکتر، داروهام رو عوض کرد، یه نگاهی به سی‌تی‌ها انداخت، بعد ازش پرسیدم بالاخره ریه‌ام چقدر درگیر بود؟ گفت ۷۰درصد، بهت نگفتم نترسی. بهش گفتم من بیمارستان بودم اینقدر درد نداشتم، الان سرم درد می‌کنه،