گاهی خودمم نمیدونم چیمیخوام!
نمیدونم تا حالا شده چیزی رو در زندگی بخواهید و بعد از به دست آوردنش دوست داشته باشید دوباره از دستش بدید و بعد دوباره پیگیرش باشید تا دوباره بهش برسید و باز دوباره با کلی تلاش و زحمت بهش برسید و بفهمید نه این
نمیدونم تا حالا شده چیزی رو در زندگی بخواهید و بعد از به دست آوردنش دوست داشته باشید دوباره از دستش بدید و بعد دوباره پیگیرش باشید تا دوباره بهش برسید و باز دوباره با کلی تلاش و زحمت بهش برسید و بفهمید نه این
هر روز صبح ساعت ۸:۰۰ از خواب بیدار میشم، بعد احساس تنهایی، ترس، استرس و اضطراب شدیدی میاد سراغم، با خودم میگم چرا باید الان از خواب بیدار بشم، چه کسی اون بیرون منتظر منه؟ واقعا دلیل این حجم از احساسات عجیب رو درک نمیکنم،
بعضی وقتها در زندگیم پیش میاد که فقط دوست دارم بخوابم، نمیدونم به خاطر وجود افسردگیه، یا اضطراب، به خاطر حجم زیادی از کارها، فقط میدونم به خاطر بیهدف بودن و بیبرنامه بودن نیست، چون در زندگیم هیچ وقت اینقدر هدف و برنامه نداشتم، شاید
از اتفاقات جذاب این چند وقت مستندسازی خودمه. علاقهی عجیبی پیدا کردم به مستند کردن همه چیز، هر چیزی که به ذهنم میاد یا در حال انجامش هستم رو دارم مستند میکنم، نمیدونم میخوام دقیقا چه کار کنم ولی برام جذاب شده. شاید این معجزهی
هیچ وقت در زندگیم نفهمیدم آدم باهوشی هستم یا خنگ، شایدم چیزی بین این دو تا باشم، نمیدونم. ولی انصافا آدم عاقل وقتی میدونه به صورت عادی و روزمره استرس و اضطراب زیادی رو تحمل میکنه حتی بدون دلیل، بعدش میاد یک برنامهریزی خیلی سنگین
چند وقت پیش پرهام بهم پیشنهاد داد از Google Tag Manager برای تحقیق و بررسی بعضی از موارد استفاده کنم، برای یادگیریش تا الان حدودا شش ساعت وقت گذاشتم، پرهام هم همیشه به سوالاتم جواب داده، دیشب هم قرار بود با هم یک سری تگ
خیلی دوست داشتم بخش ارسال رو متفاوت کنم، میخواستم وقتی بسته به دست مشتری میرسه با خودش بگه، وای، چقدر جذاب، لبخند روی لبش بشینه و از خریدش لذت ببره و رضایت کامل داشته باشه. در قدم اول سعی کردم پاکت رو تغییر بدم، باید
امروز با دوستی در توییتر داشتیم دربارهی اینکه آدم باید در زندگی اهداف بزرگی داشته باشه و در کنارش اهداف کوچیکی برای رسیدن به اونا طراحی کنه صحبت میکردیم، دوست دیگری حرف بسیار زیبایی زد، گفت: «واقعیت اینه که من به چیزی به اسم هدف
چالش دوازده واقعا یکی از بهترین تجربههای زندگی من بوده تا امروز، هیچ وقت نمیتونستم برای زندگیم یک برنامهریزی داشته باشم که بیشتر از یک ماه بهش عمل کنم، اونم برای حتی یک فعالیت خاص، الان کارهای مختلفی میکنم و نتیجهی خوبی میگیرم، خیلی دوست
امروز با مهدی برای تحلیل یکی از پروژهها قرار داشتم، کتابفروشی خیلی شلوغ بود، برای همین مجبور شدم دستی به اون یکی فضایی که داشتیم و به صورت انبار رها شده بود بزنم و مرتبش کنم، دو ساعت ازم وقت گرفت، ولی چیز قابل قبولی