چقدر زود رسیدیم به دیدار دوستانه‌ی دوم، به نظرم زمان خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کنیم می‌گذره. در این جلسه قرار بود پیشنهاداتی برای تداوم این جلسات ارائه بدم. بعد از اینکه شروع کردم به حرف زدن، دیدم خیلی فهم مشترکی درباره‌ی موضوع

امروز قرار بود برم دندون‌پزشکی برای عصب‌کشی دندون‌های جلوم، اولش فکر می‌کردم یک هفته‌ای درگیر هستم، چون دفعه‌ی قبلی یکی از دندون‌هام رو عصب‌کشی کرد، وقتی دراز کشیدم روی صندلی، بهش گفتم من فقط با آمپولش مشکل دارم، گفت درستش می‌کنیم. خدایی خیلی خوب زد

بازم مثل همیشه گند زدم و هر بار که گند می‌زنم با خودم میگم واقعا چرا؟ دنبال چی هستم؟ چی می‌خوام اصلا، همیشه در یک بلاتکلیفی احمقانه‌ای به سر می‌برم. هیچ چیزی خوشحالم نمی‌کنه، شاید فقط برای چند لحظه، یا چند ساعت حالم یکم بهتر

چند وقتی بود با یکی از دوستانم درباره‌ی پروژه‌ای که روش کار می‌کرد حرف می‌زدیم، از اونجایی که حوزه‌ی فعالیت پروژه‌ی جدیدش خیلی مورد علاقه‌ی من بود بهم پیشنهاد داد با اعضای اصلی تیم یک قرار دوستانه بگذارم و با هم گپ بزنیم. امروز در

نمی‌دونم چی شد که عاشق پنجره‌های مشبک انگلیسی شدم، به خصوص با رنگ مشکی، به نظرم بی‌نظیر هستن. وقتی داشتم خونه‌ی امیرکبیر رو طراحی می‌کردم، همش دلم می‌خواست پنجره‌ها رو بکنم بندازم دور و پنجره‌های انگلیسی رو جایگزین کنم ولی خب منطقی نبود، ولی وقتی

حدودا یک ماه پیش بود که به روانپزشک مراجعه کردم و بهم قرص آسنترا داد، قرار بود کمک کنه تا اضطراب شدیدم رو درمان کنم، ولی بعد از شروع خوردن این قرص زندگیم از هم پاشید، اضطرابم هر روز شدیدتر شد، چندین بار پنیک شدید

دیروز مراسم نامزدیه خواهرم بود، باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده که عاشق بشه، چقدر زود می‌گذره روزگار، انگار همین دیروز بود که به نوشابه می‌گفت شورابه و ما بهش می‌خندیدیم، یا به هلو می‌گفت، گُلو. روزهایی که نمی‌دونست کیه، قراره کی بشه، به کجا بره،

من معتقدم حضور بعضی از آدم‌ها در زندگی‌مون اشتباهیه، حتی اگر حضورشون منافع کوتاه مدتی هم برای ما ایجاد کنه. به نظرم این آدم‌ها ضررهای هنگفتی در بلندمدت همراه خودشون ایجاد می‌کنند. اینقدر تو زندگیم ضرر هنگفت دادم از ارتباطات اینچنینی که دیگه تا حدی