تب و لرز شدید گرفتم
از چند هفتهی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک دربارهی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش مینداختم، یا حوصلهام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که
از چند هفتهی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک دربارهی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش مینداختم، یا حوصلهام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که
بیشتر از یک سال تلاش کردم کرونا نگیرم، ولی اون من رو گرفت، این مطلب رو دقیقا یک ماه بعد یعنی در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ دارم مینویسم، چون یک ماه من رو زمینگیر کرد، ولی دقیقا سر تاریخهای خودش مطالب مرتبط با کرونا رو مینویسم
به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع میکنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت
امروز حال و حوصلهی درستی نداشتم، در توییتر داشتم جواب ریپلایهای دوستانم رو به یک توییت میدادم، که با یکی بیش از حد معمول صحبت کردم، آخرش بهش گفتم بیا ناهار بده من قهوه میدم، بعد با هم قرارگذاشتیم، اونقدر دیر اومد که از ناهار
احتمالا در زندگی شما هم موسیقی نقشی عمیق و تاثیرگذار باید داشته باشه، موسیقی میتونه حال من رو تغییر بده، حتی وقتی در بدترین شرایط هستم، میتونه من رو آروم کنه، یا حتی وقتی خیلی آروم هستم میتونه اونقدر من رو به هیجان در بیاره
به نظر خودم خیلی دیر فهمیدم روی بعضی مسائل باید کنترل داشت و من ندارم، به خصوص روابط احساسی، امروز داشتم به پرواز فکر میکردم، وقتی در حال نشوندن هواپیما روی باند هستم، فقط یوک رو به سمت زمین نمیگیرم، اگر این کار رو بکنم،
یکی از تفریحات لذتبخش زندگی من انتخاب آدمها و تعامل باهاشون هست، آدمها موجودات خیلی پیچیدهای هستند، به سادگی نمیشه رفتارشون رو پیشبینی کرد، اینکه مدام باید بهشون نگاه کنم، حرفهاشون رو گوش بدم، تحلیلشون کنم، تصمیم بگیرم، نتایج رو بررسی کنم و تعامل کنم،
دومین اصل از اصول زندگی من رو انتخاب تشکیل میده، ما در طول زندگی انتخابهای زیادی داریم، انتخاب محیط زندگی، انتخاب شریک زندگی، انتخاب مسیر شغلی، انتخاب رشتهی تحصیلی، انتخاب میوهی مورد علاقه و
چند سالی میشه که برای خودم اصولی ساختم برای زندگی کردن، میدونم زندگی کردن اصول نمیخواد ولی اگر این کار رو نمیکردم دیگه زندگی برام شبیه بازی نبود، معنا نداشت، این موضوع برای من خیلی آزاردهنده بود، یکی از مهمترین اصولهای زندگیم «بینش» هست، دقیقا
هر چند به نظر میرسه خانواده دارای یک مفهوم ثابته، ولی از نظر من اینطوری نیست، وقتی خیلی بچه بودم برای من مفهوم خانواده با دوران ابتدایی متفاوت بود و در دوران دبیرستان با دانشگاه فرق داشت و حتی امروز با سالهای گذشته. یادم میاد