امروز شکست خیلی سختی از خودم خوردم، طوریکه تا مدت‌ها فراموشش نخواهم کرد. فکر می‌کردم با اضافه کردن بعضی چیزها به زندگیم همه چیز درست میشه، حالم خوب میشه، به این درد و خستگی سال‌های طولانی زندگیم پایان میدم، ولی اشتباه می‌کردم، راستش شایدم نمی‌کردم

امروز ظهر فهمیدم مامانم قراره بیاد پیشم، خیلی احساس جالبی بود، حتی برای خودش، هیچ کدوم باورمون نمی‌شد، دلیلش این بود هیچ برنامه‌ای نداشتیم، خواهر می‌خواست از تهران ماشین‌شون رو تحویل بگیره به مامان گفته بود میای بریم با هم تهران به پسرت هم سر

فقط یک نفر من رو اینطوری صدا میکنه، اونم سپیده است. وقتی می‌بینه توی توییتر زیاد حالم خوب نیست و در حال آه و ناله هستم بهم پیام میده و میگه چی شده آقا فتاحی؟ و من اولش می‌خندم و بعدش شروع می‌کنیم به حرف

امروز وقتی نشستم پشت فرمون احساس کردم ماشین مثل همیشه نیست، ناخودآگاه یاد درس‌ System دوره‌ی خلبانیم افتادم، موتور هواپیمای ملخی خیلی شبیه موتور ماشینه، سعی کردم محتوای اون درس رو در ذهنم مرور کنم و ببینم بدون مراجعه به تعمیرگاه می‌تونم مشکل رو حدس

چند روز پیش یکی از دوستانم که الان در ایتالیا مشغول درس خوندن هست برام یه نسخه فرستاد که اینجا نمی‌تونه داروهاش رو تهیه کنه، ازش پرسیدم داروهای چی رو نمی‌تونی اونجا تهیه کنی؟ گفت ADHD، از بچگی از اسمش خوشم میومد ولی چون از

کتاب راه‌اندازی استارتاپ ناب را فکر می‌کنم سه سال پیش بود که ترجمه کردیم، ولی هیچ وقت فرصت چاپش فراهم نشد و صد البته کتاب جمع که قبل از این کتاب ترجمه شده بود، می‌دونید، من استاد عقب انداختن کارها هستم، البته شاید اینطوری نباشه،

وقتی دبیرستانی بودم با گروه جیپسی کینگ آشنا شدم، اونم با آهنگ Amor Mio، اونقدر این آهنگ رو گوش می‌دادم که مامانم می‌گفت «تو رو خدا این میو میو رو قطع کن، چند بار گوش میدی»، می‌تونستم روزی هزار بار گوشش بدم، هنوز هم همین