در یک دوره‌ی آموزشی شرکت کردم که هر سه نفر تحت آموزش یک استاد هستیم، وقتی رسیدم به محل آموزش، دیدم یکی از بچه‌ها که جلسه‌ی دومش بود خیلی ناراحت و غمگین بود، در حدی که می‌شد احساس کرد، یکم بعد قراره گریه کنه، بهش

هفته‌ی پیش یکی از بچه‌ها پیشنهاد داده بود بریم اسکی، من از سال پیش تا امروز می‌خواستم برم اسکی رو امتحان کنم ولی موفق نشده بودم، برنامه‌های زندگیم هم به طور باورنکردنی پیچیده شده بودن، از شانس یکی از کارهای مهمم کنسل شد و پیشنهاد

اولین بار که آرش رو از نزدیک دیدم استارتاپ ویکند تبریز بود، سال ۹۲ بود اگر اشتباه نکنم، صادقانه اصلا نمی‌دونستم استارتاپ چیه! ولی هفت سال بود که شرکت نرم‌افزاری داشتیم، از اونجایی که در یک شهر صنعتی بودیم، درگیر تولید نرم‌افزارهایی مثل انبارداری، رهگیری

یادم میاد در کتاب‌های درسی میانگین عمر مفید انسان رو هفتاد سال نوشته بودند، اگر من واقعا هفتاد سال عمر کنم که بعید می‌دونم، امروز به نیمه‌ی زندگیم رسیدم. اونقدر سریع گذشته که اصلا نفهمیدم چطوری به این نقطه رسیدم. در تمام این سال‌ها نتونستم

چند سال پیش رفتم پیش یکی از دوستانم به اسم امیرمهرانی، ایشون در اون زمان دوره‌های شناخت توانایی‌ها برگزار می‌کرد. بهم پیشنهاد کرد کتاب «راه هنرمند» رو بخونم، گفت خودش هم این کتاب رو خونده و تاثیر زیادی روی زندگیش گذاشته، منم سریع این کتاب

یک سری حرف‌ها هست که من هنوز موفق به درک و فهم اونا نشدم، مثلا آدم نباید از کسی انتظار داشته باشه، مگه میشه! راستش درست و غلط‌ش اصلا برام مهم نیست، مهم اینه اصلا مگه میشه آدم از کسی انتظار نداشته باشه؟ شاید مامان

این روزها خیلی بیشتر از قبل میرم کتابفروشی، هر روز کلی داستان جدید می‌شنوم، با آدم‌های جدید آشنا میشم، داستان زندگی‌شون رو گوش میدم، بعضی از شغل‌ها واقعا با روحیات من سازگاری دارند، تصمیم دارم اگر بتونم با برچسب کتابفروش داستان‌هایی که در کتابفروشی اتفاق

می‌دونم شاید خیلی مسخره به نظر بیاد ولی واقعا دوست دارم از بخشی از زندگی خودم فیلم بسازم، بخشی که می‌شینم با آدم‌ها قهوه می‌خورم و ساعت‌ها درباره‌ی زندگی باهاشون گپ می‌زنم، خودم عاشق اون قسمت از زندگیم هستم، این روزها یکم بی‌برنامه هستم، ولی

من در زندگیم خیلی آدم سردرگمی بودم، هیچ زمانی را به یاد ندارم که دقیقا می‌دونستم می‌خوام چه کار کنم و یا حتی چه کار دارم می‌کنم. خیلی بابت این موضوع ناراحت نیستم، ولی خیلی بهش فکر می‌کنم، به این فکر می‌کنم که دقیقا باید