نظریههای شخصیت
یکی از دلایلی که رفتم دانشگاه این بود که مجبورم میکرد در یک حوزهی تخصصی کتاب بیشتر بخونم، این کتاب رو هم به خاطر رشتهی روانشناسی خوندم، در اصل برای قبولی در ارشد خوندم، ولی بعید به نظر میرسه به خوندن سه تا کتاب اونم
یکی از دلایلی که رفتم دانشگاه این بود که مجبورم میکرد در یک حوزهی تخصصی کتاب بیشتر بخونم، این کتاب رو هم به خاطر رشتهی روانشناسی خوندم، در اصل برای قبولی در ارشد خوندم، ولی بعید به نظر میرسه به خوندن سه تا کتاب اونم
به نظرم تابستون کلا خیلی زود میگذره، ربطی به مدرسه رفتن و نرفتنمون هم نداره. این هفته آخرین امتحانم یعنی تاریخ رو دادم و ۲ واحد دیگه افتادم جلو، برای تابستان انتخاب واحد کردم، کلاس بازیگری رفتم، واقعا چسبید. آخر هفته مهمون داشتیم، با هم
دیشب خیلی یهویی خواهرم گفت داره میاد خونهمون، منم داشتم درس میخوندم، گفتم پس باید شام بدی، آخه لپتاپ جدید هم خریده بودن، خلاصه شب رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و قرار شد فردا هم بریم دور دور، نمیدونستیم کجا باید بریم، همینطوری داشتیم
اول که شروع کردم به بازسازی این خونه، خیلی دوست داشتم استخر بسازم، بعد دیدم واقعا منطقی نیست، به خصوص تو این شرایط بیآبی و هزینههای بیخود نگهداری اون. ولی به شدت دوست داشتم آب یکی از المانهای شاخص این خونه باشه، برای همین تصمیم
بعد از جلسات مختلفی که با علیاصغر داشتیم و گپ نهایی که با آرش انجام دادیم، قرار بر این شد که سایت را در دو نسخهی فارسی و انگلیسی جداگانه بیاریم بالا، به خاطر مسائل مختلفی که احتمالا به خاطر تحریمهای مسخره و احمقانه درگیرشون
تازه داره از این کلاسها خیلی خوشم میاد، کلاس بدن از تمرینات خیلی ساده به تمرینات مفهومی رسیده که ذهنم رو میتونه بهم بریزه که واقعا چرا اینقدر کلیشهای نسبت به بعضی چیزها فکر میکنم. کلاس بداهه و خلاقیت این هفته من نقش یک فال
جمعه استاد بداهه و خلاقیتمون یک لینک بهمون داد که در آزمون کهنالگو شرکت کنیم. من دو بار با دقت تست رو زدم و هر دو بار کهنالگو یا آرکتایپم، پوزیدون یا پوزئیدون شد. البته نمیشه گفت این شد، میشه گفت پوزیدون امتیازش بالاتر بود
همیشه سینما رو دوست داشتم، در این حوزه بیشتر به کارگردانی علاقه دارم تا بازیگری ولی به نظرم اومد برای فهم سینما بهتره از بازیگری به سمت کارگرانی حرکت کنم، بعد از سالها در دورهی مقدماتی بازیگری ثبتنام کردم و برای درس مبانی بازیگری چند
این هفته اصلا راندمان درست و حسابی نداشتم، بیشتر تمایل داشتم بخوابم، با یکی از دوستام حدودا شش سال پیش فرض کنید قرار بود فلافلی بزنیم، قرار بود نفری ۱۰۰ سرمایهگذاری کنیم، کار رو راه انداختیم ولی بعد از چند سال دیدیم فایده نداره، تعطیلش
اون قبلی رو خیلی بیشتر دوست داشتم، چون در این قسمت مرتیکهی احمق داره به ایران حمله میکنه، جالب اینه مثل فیلمهای جنگی بود که ما دربارهی جنگ خودمون میساختیم، اصولا عراقیها یک سری آدم دست و پا چلفتی بودن و فقط نگاه میکردن که