همیشه دوست داشتم بلاگم یک قسمت انگلیسی داشته باشه، یعنی درست هم کردم براش ولی خب هیچ وقت چیزی ننوشتم، اینکه انگلیسی هم بلد نیستم بی‌تاثیر نیست، چند وقت پیش برای یادگیری زبان به صورت خودآموز برنامه‌ریزی کردم، البته ترجیح میدم واقعا برم سر کلاس،

خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای

یعنی من نمی‌دونم چه مرضی دارم وقتی زندگی داره بهم خوش می‌گذره گند بزنم بهش، این چه چالشی بود شروع کردم آخه، به نظرم خواستید چالش شروع کنید نهایتا ۳ تا موضوع انتخاب کنید یا حتی یکی، بگذریم، امروز رفتم باشگاه ثبت‌نام کردم، بدون مربی،

هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسب‌و‌کار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف می‌زد من داشتم به ایده‌هایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر می‌کردم، ولی بازم دوست

من عاشق فیلم‌هایی هستم که برگرفته از داستان‌های واقعی هستند. این فیلم هم داستانش واقعی بود، داستان آدم‌هایی که برای داشتن یک زندگی بهتر مهاجرت کردند و حتی نسل‌های بعدی‌شون هم زندگی سختی رو تجربه کرد، ولی در بین این نسل‌ها آدم‌هایی ایستادگی کردند، برای

امروز پرواز Cross Country داشتم به زنجان، اونقدر رفتم زنجان که حالم ازش بهم میخوره، همه چیز آموزش ما به هم میاد، نه هواپیمای درستی داریم، نه آموزش درستی داریم، اسمش روشه من باید تو کشور بچرخم یاد بگیرم، ولی صد ساعت فکر کنم باید

شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو می‌نویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمی‌خوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزه‌ام امسال برای

من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار می‌کنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر می‌کنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به

خیلی وقت بود زندگیم دچار روزمرگی شدیدی شده بود، اصلا حال و حوصله کاری رو نداشتم، میشه گفت امسال کلا کار خاصی نکردم، امیدم به تابستون بود که اونم شش هفته‌اش گذشت و من کار عجیبی نکردم. برای همین نشستم حساب کردم دیدم تا آخر

من از سال ۹۷ درگیر خلبان شدنم، نمی‌دونم گیر کار کجاست، خودم هستم! پول ندارم! جای اشتباهی به دنیا اومدم! واقعا دیگه موندم، همه چیز اینجا مسیرش باید عجیب باشه، یعنی هیچ چیزی با وضعیت نرمال اینجا وجود نداره، از هواپیماها بگیر که برای ۵۰