فکر می‌کنم بیست سالی باشه که من تصمیم دارم برنامه‌نویسی رو یاد بگیرم. البته همیشه در طول تاریخ یک سری تلاش هم کردم و یک سری چیزهای پراکنده یاد گرفتم ولی هیچ وقت برنامه‌نویس نشدم. اینبار ولی خیلی جدی تصمیم دارم برنامه‌نویس بشم. احساس می‌کنم

این کتاب رو برای بار دوم بود که می‌خوندم. دلیلش هم این بود که دوستی بهم پیشنهاد داد امسال هر ده روز یک بار یک کتاب زندگینامه بخونیم، پیشنهاد جذابی به نظرم اومد، خوندن زندگینامه و کلا داستان زندگی دیگران دید خیلی جذابی به آدم

بالاخره یادگیری رو در سال جدید شروع کردم. تصمیم دارم امسال اطلاعاتم و تجربیاتم رو در زمینه‌ی بازاریابی توسعه بدم، چه جایی بهتر از گوگل برای یادگیری. هر چی بیشتر میرم جلوتر بیشتر عاشقش میشم، البته نمی‌دونم چرا نمی‌تونم خیلی با محصولاتش ارتباط برقرار کنم،

چند روز پیش یک سری توییت دیدم که نوشته بودن از نظرشون بهترین پدر سینما کیه، یکی این فیلم رو معرفی کرده بود، منم به خاطر تام هنکس دیدمش، نمی‌دونم چرا اینقدر ازش خوشم میاد. احتمالا از نزدیک اینقدر شاید برام جذاب نباشه، من فهمیدم

بالاخره نوروز هم تموم شد، فکرش هم نمی‌کردم اینقدر بیهوده بگذره، رسما هیچ کار مثبتی که دوست داشتم در این مدت انجام بدم رو ندادم. ولی خب زندگی همینه، قرار نیست همیشه همه چیز باب میل ما باشه، به خصوص وقتی می‌خوام کار بزرگی انجام

ماه رمضان امسال اکثرا در سفر بودم. خانواده‌ی دلبر هم نیمه‌ی رمضان همیشه افطاری می‌دادن، امسال خودشونم سفر بودن و با هم که سفر بودیم، این شد که تصمیم بر این شد افطاری هم در سفر باشه. درسته روزه نبودم ولی اونقدر هنوز کافر نشدم

آخرین باری که یک فیلم دیدم که کل فیلم در یک لوکیشن بود، «دوازده مرد خشمگین» بود. ولی اون فیلم هم شروعش با با دادگاه بود و کلی آدم اونجا بودن، بعد دوازده نفر در اون فیلم بازی می‌کردن، این فیلم یک نفر بازیگر داشت

واقعیت اینه بهش نمی‌خورد اینقدر کتاب خوبی باشه، من خیلی دوستش داشتم، خیلی بهم کمک کرد، به خصوص در شرایط خاصی که توش گرفتار هستم، یک زندگی سرشار از استرس و اضطراب شدید. نکته‌ی جالب کتاب برای من این بود که باید بشینیم راه درست

دیروز که تصمیم گرفتیم برگردیم تهران، خواهرزاده‌ام رو هم با خودم آوردم، دکترش گفته بود باید سه ماه بعد دوباره بیاد بررسی کنیم، در کمال ناباوری، وضعیت چشم‌هاش بهتر شده بود، از خوشحالی داشتم بال در میاوردم، جالب این بود که دفعه‌ی قبلی اونقدر ناراحت

هوای امسال طوری بود که سیزده بدر نمی‌شد از خونه بیرون رفت، حالا صرف نظر از اینکه ماه رمضون هم بود. ولی ما تصمیم گرفتیم از شب قبلش بریم امیرکبیر، بالاخره اونجا برای ما بدر حساب میشه. خیلی اتفاق عجیبی افتاد، بعد از دو هفته