مومیاییها
این فیلم هم وسط فیلمهایی که در طول روز لیلی تماشا میکرد دیدم. دیگه فکر میکنم فیلمی نباشه که لیلی ندیده باشه، موقع انتخاب فکر میکنه از بین فیلمهایی که دیده از کدوم بیشتر خوشش اومده اون رو برای بار چندم میبینه! فیلم بدی نبود.
این فیلم هم وسط فیلمهایی که در طول روز لیلی تماشا میکرد دیدم. دیگه فکر میکنم فیلمی نباشه که لیلی ندیده باشه، موقع انتخاب فکر میکنه از بین فیلمهایی که دیده از کدوم بیشتر خوشش اومده اون رو برای بار چندم میبینه! فیلم بدی نبود.
اولین امتحان دانشگاه سختترین امتحان بود. هم کتابش خیلی سنگین بود، هم استادش سختگیر بود، هم باید کل کتاب رو میخوندم. اول یک دور کتاب رو خوندم بعد شروع کردم به خلاصهبرداری از کتاب، بعد هم یک سری سوال درآوردم و بهشون جواب دادم، مثلا
امروز لیلی و مصطفی دعواشون شده بود سر انتخاب فیلم، برای همین مجبور شدم وارد عمل بشم. همین طوری که داشتم میگشتم این تپلی رو دیدم، یاد وایکینگها افتادم، عاشقشونم. اینطوری شد که هم برای بچهها انتخاب کردم هم برای خودم و نشستیم با هم
این هفته سعی کردم یکم از عقبافتادگیها رو جبران کنم، برای همین چند تا فیلم دیدم و کارهای دیگه رو سعی کردم جمع و جور کنم چون هفته بعد برای امتحانات باید برم دانشگاه. هفتهی خوبی بود به نظرم دوستانم رو دیدم، جلسات کاری خوبی
امروز بعد از کار حوصله خونه رفتن نداشتم، به منصوره زنگ زدم پاشو بریم سینما. حتی نمیدونستیم چه فیلمی قراره بریم، باغ کتاب قرار گذاشتیم، از روی پوستر فیلمها و یکم سرچ دربارهی فیلمهای در حال اکران و زمان پخششون قرعه به نام «زیبا صدایم
وقتی برای اولین بار پاسپورت خودتون رو گم میکنید یا حتی میدزدن از شما به عنوان جریمه خیلی سریع بهتون دوباره پاسپورت نمیدن و باید یکم صبر کنید، برای بار اول فکر میکنم دو هفته بود این جریمه یا بیست روز، پس دیگه وقتش شده
چند روز پیش داشتم همینطوری در لینکدین پرسه میزدم که دیدم علی بعد از سالها بهم پیام داده که اگر پیام من رو میبینی لطفا با من تماس بگیر، شمارهات رو ندارم. در اون لحظه یادم نیست که مشغول چه کاری بودم ولی چند روز
این قسمت از آلوین و سنجابها شبیه فیلمی بود که تامهنکس بازی کرده بود، فکر کنم اسم فیلمش «دور افتاده» بود، توی ذهنم خیلی دوست دارم تو یک جزیره تنها زندگی کنم، البته واقعیت اینه که تمایل دارم یکی دیگه هم کنارم باشه، کلا تنهایی
چیزی که باعث شد جذب این کتاب بشم عنوانش بود «پدر بودن»، این کتاب نوشته کارل اُوه کنوسگور است که توسط زهره خلیلی ترجمه شده و انتشارات خوب هنوز هم این کتاب رو چاپ کرده. این کتاب روایتهای صادقانهی کارل اُوه از زندگی شخصی خودش
از مزایای بچه داشتن اینه که مجبوری کلی انیمیشن تماشا کنی، حتی بعضیها رو باید بارها و بارها ببینی، طوری که دیگه میتونی در دوبله اون فیلم مشارکت کنی. آلوین هم از اون دست فیلمهاست. فکر کنم لیلی اونقدر این فیلم رو ببینه که دیگه