امروز اولین روز از اولین هفته‌ی سال ۱۴۰۱ است، هر چند فردا سال تحویل میشه. سال ۱۴۰۰ رو با تمام فراز و نشیب‌هایی که داشت دوست داشتم. خیلی با برنامه‌تر از همیشه زندگی کردم، کارهایی کردم که هیچ وقت در زندگیم انجامشون نداده بودم. یکی

من خودم اولین دوچرخه‌ام رو کامل یادمه، در اصل دوچرخه نبود، سه‌چرخه بود، ولی عاشقش بود، خدایی هم خیلی خوشگل بود، هنوز مثل اون رو ندیدم. یک روز با پسر همسایه رفته بودیم کوچه بازی کنیم، یک نون‌خشکی اومد گفت بچه‌ها فروشی نیست؟ من گفتم

بعضی وقت‌ها یک کارهایی می‌کنم که خودم می‌مونم واقعا چرا؟ یک بار روز عروسیم داشتم در خونه نصب می‌کردم، امسال هم شب عید یادم افتاد باید بنایی کنم و یکی دو تا از دیوارهای خونه رو آجرنمای سفید کنم. همیشه هم احساسم اینه کار دو

دیشب به خاطر قلب درد نتونستم بخوابم، صبح یکی دو ساعت خوابیدم و بعد از بیدار شدن، چند تا کار رو انجام دادم و رفتم بیمارستان نیکان غرب، خیلی ازش خوشم اومده، شبیه بیمارستان نیست، بیشتر هتله. رفتم گفتم نمی‌دونم چی شده، علائم رو توضیح

من تا قبل از ادغام بانک انصار با سپه خیلی دوستش داشتم، خیلی بانک خوبی بود، طرح‌های خیلی خوبی داشت، بانک پیشرویی بود به نظرم به خصوص در حوزه‌ی خدمات الکترونیک، بعد از ادغام، دهن ما سرویس شد. گویا قبلا بانک انصار از نرم‌افزارهای یک

امسال به سه تا مجموعه‌ی مختلف برای سرمایه‌گذاری روی پروژه‌های نیمه‌تمام وارد مذاکره شدم. البته قرار نبود اولش برای این کار باشه، صرفا برام جذاب بود این کار رو انجام بدم. بعدش دیدم می‌تونم با خودم گفتم چرا که نه. در طی این مذاکرات خیلی

روز تولدم همیشه برام یکی از مهم‌ترین روزهای زندگیم بوده، حالا هیچ فرقی هم با روزهای دیگه نمی‌کنه ولی من خیلی دوستش دارم و همیشه براش برنامه داشتم که در ادامه حتما درباره‌شون صحبت می‌کنم. به نظرم بد نیست برای شروع نگاه اجمالی داشته باشم

چند وقتی زده بود به سرم که مدرک جدیدی در حوزه‌ی گردشگری بگیرم، اول فکر کردم فقط یک آزمون جامع باید بدم، بعدش فهمیدم نه آزمون مصاحبه‌ی زبان هم داره، اسم زبان میاد حالم بد میشه، بار اول ثبت نام کردم و گفتم آزمایشی شرکت

آخرین باری که لیست رویاهام رو نوشته بودم فکر می‌کنم شش سال پیش بود، یه لیست بلندی بود که فکر می‌کردم به هیچ کدوم قرار نیست برسم ولی راستش الان به خیلی‌هاش رسیدم و یا در مسیر رسیدن به خیلی‌های دیگه‌شون هستم. برای همین تصمیم

انتخابات یادم نیست کی بود ولی من با دوستی آشنا شدم که بینش سیاسی‌مون شبیه هم نبود، دوستانمون داشتن با هم دعوا می‌کردن و ما یه گوشه داشتیم با هم آشنا می‌شدیم و به بقیه می‌خندیدم. از اون روز به بعد تا الان با هم