در آخرین سفری که داشتم گویا سرماخورده بودم، وقتی برگشتم حس کردم مثل همیشه سینوزیتم عود کرده، برای همین خیلی مراقبت نکردم، لیلی هم به خاطر دلتنگی‌ کلی بغلم کرد، بوسم کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه صدا ندارم، رفتم روی حالت سکوت، گلودرد

حدودا سه سال پیش بود، هیچ وقت یادم نمیره، با آرش دنبال یک جایی برای انبار کردن کتاب‌هامون بودیم، توی دیوار داشتیم بین آگهی‌ها می‌چرخیدیم که چشم‌مون خورد به یک مورد مغازه در پلاتین با یک شرایط خیلی عالی، اون شب بارون میومد، بعد از

من وابستگی خیلی خاصی به ماشینم دارم، مثل یک دوست می‌مونه برای من، سال‌ها باهاش زندگی کردم، باهاش حرف زدم، خندیدم، گریه کردم، شاید چیزهایی که درباره‌ی من می‌دونه رو هیچ کسی در دنیا ندونه، خواستم بگم چقدر بهم نزدیک هستیم. توی جاده وقتی داشتم

این روزها به شدت زندگیم سخت و پیچیده شده، باید با سرعت بالا تصمیمات سختی بگیرم، راستش واقعا دلم نمیاد بعضی از تصمیمات رو بگیرم، مثل همین واگذاری باشگاه رباتیک، چند سال پیش وقتی داشتیم سایت سیزده‌، شصت‌و‌هفت رو راه‌اندازی می‌کردیم این دوره رو ضبط

از این هفته برنامه‌ی پاییز رو شروع کردم. البته در شرایط خیلی عجیب، اینترنت اصلا پایداری لازم رو نداره، در بعضی از زمان‌ها که اصلا اینترنت نداریم، جالب اینه کارمون کلا به اینترنت وابسته است. بگذریم. خیلی چیزها توی ذهنمه و نمی‌دونم میشه انجام‌شون داد

از شنبه تابستون هم برای من رسما تموم میشه و وارد چالش دوازده برای پاییز میشم. جمعه درباره‌ی تابستون خواهم نوشت که چطور گذشت ولی این چند روز به شدت درگیر جمع‌بندی کارهای تابستون بودم و داشتم لیستی از انتظارات خودم در پایان پاییز آماده

من هیچ وقت عاشق پول نبودم، ولی دوستش داشتم. به نظرم پول آدم رو خوشبخت نمی‌کنه ولی نداشتنش قطعا باعث بدبختی آدم می‌تونه بشه. چیزی که خیلی برام جذابه خاصیت پوله، البته پول خاصیت‌های زیادی، من صرفا می‌خوام درباره‌ی چیزی که خودم بهش فکر می‌کنم

بچه که بودم عاشق کارتون گربه سگ بودم، همیشه دوست داشتم یک دوست اینطوری داشته باشم که نتونیم هیچ وقت از هم جدا بشیم. از جدا شدن متنفرم، برام خیلی دردآور و سخته. وقتی شونزده، هفده سالم شد، در پژوهشسرای دانش‌آموزی یک دوست اینطوری پیدا

این دومین باری بود که تولد مامانم شمال هستیم و براش تولد می‌گیریم، واقعا با تمام وجود حس می‌کنم خوشحالیش رو وقتی براش تولد می‌گیریم، البته همه‌ی آدم‌ها خوشحال میشن بهشون توجه بشه. خوشحالم که می‌تونیم خوشحالش کنیم، با خودمون ببریمش سفر، از با هم