هر وقت میرم اراک، مامانم میگه برو دنبال مادربزرگت و بیارش اینجا، خیلی دلش برات تنگ شده، منم همیشه همین کار رو می‌کنم. اینبار نشسته بودم پشت میز و داشتم کار می‌کردم، یهو دیدم با یک سبد اومد بالای سرم و گفت پاشو بریم یه

بعد از مدت‌ها نشستم برای یک ایده، طرح تجاری نوشتم، واقعا بهم چسبید، خیلی وقت بود این کار رو نکرده بودم. این کار رو برای مسخره‌بازی انجام دادم. در اصل برای یک رویداد کارآفرینی ارسال کردم و اسم کلیه‌ی اعضای خانواده رو به عنوان تیم

بعد از مدت‌ها دوری از کار تصمیم گرفتم یه کارهایی رو شروع کنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید رباتیک بود. تصمیم داشتم کاری رو شروع کنم که هم دوره‌ی ویدیویی داشته باشه، هم بسته‌ی فیزیکی. امروز چند تا جعبه‌ی آماده سفارش دادم تا بتونم

امروز وقت دکتر هوانوردی داشتم، صبح زود از خواب بیدار شدم و حرکت کردم به سمت تهران، وقتی رسیدم بدو بدو رفتم سمت کلینیک، وقتی رسیدم جواب آزمایش‌ها رو داد دستم، با دیدن نتیجه‌ی آزمایش اعتیاد گل از گلم شکفت، چون دکتر گفته بود به

امسال یک کار جالبی که کردم این بود که تمام هزینه‌های زندگی رو ثبت کردم، با خودم گفتم وقتی این کار اینقدر به نظم مالی زندگیم کمک کرد، بهتره قدم بعدی رو محکم‌تر و بلند‌تر بردارم، نشستم لیست تمام کارهایی که نیاز به هزینه داشتن

امروز هر چی وسایل فیلمبرداری داشتم رو گذاشتم عقب ماشین و رفتم اراک، اونجا می‌تونستم چیزی که می‌خوام رو بسازم. رفتم زیرزمین، یک دیوار رو تمیز کردم، رنگ‌های سیاه و سفید خریدم، یک روز فقط داشتم رنگ‌کاری می‌کردم و حاصل کار خوب بود، بعد نورپردازی

شنبه رو واقعا طوفانی شروع کردم، با تمام وجودم احساس کردم به روزهای اوج خودم برگشتم، روزهایی که صبح با امید و انرژی زیاد از خواب بیدار می‌شدم و شروع می‌کردم به انجام کارهایی که عاشقانه دوستشون داشتم، امروز شونزده تا فعالیت مرتبط با اهدافم

شنبه بود فکر می‌کنم که به پیشنهاد مصطفی رفتیم بازدید از خانه‌ی خلاقیت زرافه، بیشتر فضای کار اشتراکی بود با امکانات کارگاهی، ولی واقعا بعضی از امکاناتشون رو دوست داشتم، دلم خواست چنین چیزی برای خودم داشته باشم، البته خیلی قشنگ‌تر، به نظرم زرافه، برندینگش

دیروز جلسه‌ی نهایی رو برای ارائه‌ی اون سلسله جلسات داشتیم، نفهمیدم خوب بود یا نبود ولی خودم خوشحال بودم، حس می‌کنم دارم بر می‌گردم به روزهای اوج خودم. اون قسمت خلاقیت و فکرهای جالب و وصل کردن چیزها بهم دوباره فعال شده برام. میشه گفت

یادم نیست آخرین باری که سجاد رو دیده بودم کی بود، فقط یادمه سر فیلمبرداری فیلم کوتاه الیاس یهویی بهش عنوان جانشین تهیه رو دادم که به جای من حضور داشته باشه و به جای من گاهی تصمیم بگیره. حس جالبی بود. این بار هم